۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

در تونس و مصر اتفاقات بسیار عمیقی در حال تحقق است. کسانی که با علم سیاست آشنایند و دستی در مطالعه جنبش های اجتماعی دارند سخن مرا به نظرم تائید کنند.

جنبش سبز باید بنابر هزار و یک دلیل - که برخی شان را در نوشته دیگری ذکر خواهم کرد- با جنبش مردم مصر و تونس اعلام همبستگی کند. موسوی و کروبی باید بیانیه بدهند و ارتباط عمیق جنبش را با جنبش های مدنی این کشورها به گوش جهانیان برسانند. حمایت قاطع ما هم خون تازه ای به رگان خودمان در برابر مستبدان و دیکتاتور وطنی که دست کمی از مبارک ندارد می دمد و هم به برادران و خواهران خاورمیانه ای و عرب مان می گوید که تنها نیستند. در این مورد بیشتر خواهم نوشت. نگذاریم کسانی مانند امام جمعه تهران جنبش آزادی خواهانه مردم مصر را مصادره به مطلوب کنند.

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

یک گفتگوی فیس بوکی در مورد فلسفه سیاسی پوپر

ویدئوی زیر را که قسمت اول مصاحبه با کارل پوپر در یونان توسط یکی از شاگردانش در مورد جامعه باز (و در ادامه سایر نظریات فلسفی پوپر) است را به رسم رایج در فیس بوک به اشتراک گذاشتم. ویدئو متعلق به فاصله زمانی میان سقوط دیوار برلین در 1989 و مرگ پوپر در سال 1994 است. در این مصاحبه مصاحبه گر خطاب به پوپر می گوید نظریه جامعه باز شما امروز پس از فروریختن دیوار برلین همه جا پذیرفته و فراگیر شده و پوپر در طنینی که ما را یاد شرایط امروز ایران هم می اندازد، جواب می دهد من فیلسوف خوشبینی هستم ولی این سخن شما بیش از اندازه خوشبینانه است. سپس از چین مثال می زند و اینکه چین هنوز از الگوی شوروی سابق خود را جدا نمی داند و هنوز یک جامعه باز نیست.



دوست عزیزی که او هم فلسفه سیاسی می خواند در فیس بوک در ذیل ویدئو اینگونه نوشت: "شگفت است که در دانشکده های فلسفه سیاسی تا آنجا که من میدانم هیج جایگاهی ندارد." حق با دوستمان بود. تجربه من هم از تحصیل در فلسفه سیاسی در غرب همین نکته را تائید می کند. من در پاسخ دوستم این گونه نوشتم:

"من وقتی با کسی که در کانادا استاد فلسفه است و تز دکترایش روی فلسفه روسی بوده صحبت می کردم ایشان می گفت پوپر در میان روشنفکران روسیه هم محبوب است." و این طور نتیجه گرفتم، پس از قدری کامل تر کردن و ادیت کامنت:

"اینکه در دانشکده های فلسفه سیاسی غربی امروز پوپر تدریس نمی شود یک علت مهمش احتمالا تفاوت مهم شرایط جامعه ما (و همین طور اروپای شرقی و روسیه و چین) باغرب است. در غرب، یعنی اروپای غربی و آمریکای شمالی، تقریبا لیبرالیسم کلاسیک پوپری امروز مبنای عمل است.در این کشورها بر خلاف جامعه ما دیگر دغدغه فاشیسم و اتوریتاریانیسم به شکل زمان جنگ جهانی دوم و ماقبل اش وجود ندارد تا روشنفکران برای پادزهرش بروند پوپر بخوانند. اگر اشتباه نکنم در زمان جنگ جهانی دوم تا فروپاشی کمونیسم جامعه باز پوپر در اروپای غربی بسی خوانده شده است.

ولی امروزه لیبرالیسم نظری پیشرفت های بیشتری کرده است و نسل های جدید فیلسوفان لیبرال مانند راولز و کیملیکا به دغدغه هائی پاسخ می دهند که فلسفه سیاسی پوپر به آنها نپرداخته، ولی در عین حال آن دغدغه ها امروز مبتلابه جوامع غربی و غیرغربی اند. مسائلی از قبیل چگونگی برخورد با اقلیت های ملی در یک چارچوب چند فرهنگی (کیملیکا) و عدالت توزیعی (راولز متقدم) و منطق عمومی و رابطه اش با دین (لیبرالیسم سیاسی/راولز متاخر) مسائل مهمی اند که پوپر بدانها نپرداخته. با این حال مواجهه ما با فاشیسم اسلامی-شیعی و اتوریتاریانیسم در حکومت کنونی ایران جدی است. پس فلسفه سیاسی پوپر هم برای ایرانیان آموزنده است."

گفتم شاید برای دیگرانی هم مفید باشد این گفتگو و اینجا نقل اش کردم.

توضیح- عکس مربوط به صحنه های فروریختن دیوار برلین است و از لینک زیر گرفته شده.

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

علوم سیاسی در ایران- قسمت اول

در ایران از اصطلاح "علوم سیاسی" (که احتمالا ترجمه Political Sciences است)در توصیف دانشکده هائی که در آنها علم سیاست مورد بحث است استفاده می شود. در کانادا از اصطلاح "علم سیاست" (Political Science) یا "مطالعات سیاست" (Political Studies) برای توصیف دانشکده های مزبور استفاده می شود که به نظرم اصطلاحات دقیق تری هستند. مثلا در دانشگاه کوئینز (در شهر کینگستن) عنوان دانشکده سیاست "مطالعات سیاست" است و در دانشگاه تورنتو این رشته به نام "علم سیاست" تدریس می شود.

در کانادا (و احتمالا بقیه آمریکای شمالی) رشته های های "علم سیاست" یا "مطالعات سیاست" معمولا پنج زیرشاخه دارند: نظریه سیاسی (Political Theory)(یا همان فلسفه سیاسی(Political Philosophy))، روابط بین الملل(International Relations)، سیاست تطبیقی (Comparative Politics)، جنسیت و سیاست (Gender and Politics)، [مطالعات] سیاست کانادا(Canadian Politics).

پس اگر قرار بود در ایران رشته علم سیاست بر اساس استاندارد های آمریکای شمالی داشته باشیم، احتمالا می بایست دانشکده های سیاست بطور مشابه این پنج زیرشاخه را داشته باشند: نظریه سیاسی، روابط بین الملل، سیاست تطبیقی، جنسیت و سیاست، و مطالعات سیاست ایران.

ولی وقتی به سایت دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، قسمت گرایش اعضای هیات علمی، مراجعه می کنیم، مشاهده می کنیم که تنها سه گرایش در تخصص اعضای هیات علمی بخش علوم سیاسی دانشگاه تهران (نه حقوق که نمی دانم چرا صفحه اینترنتی اش از علوم سیاسی جدا نیست) ذکر شده اند: "علوم سیاسی"، "مطالعات منطقه ای" و "روابط بین الملل". به نظر من در این تقسیم بندی در عبارت "علوم سیاسی" ابهام اساسی وجود دارد:

آیا منظور از این کلمه مطالعات سیاست ایران است؟ به نظر می رسد پاسخ تا حدی بلی باشد. مثلا برخی اساتید که گرایش شان علوم سیاسی معرفی شده، مانند دکتر صادق زیباکلام، تخصص شان سیاست ایران است. ولی با این حساب تکلیف سیاست تطبیقی چه می شود؟ آیا پژوهشگران گرایش "مطالعات منطقه ای" متولی سیاست تطبیقی هستند یا اصلا این گرایش به معنای دقیق و مستقل اش در دانشگاه تهران وجود ندارد؟

در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران رشته جنسیت و سیاست وجود ندارد. در دانشگاه تهران پژوهشکده مستقلی برای مطالعات و تحقیقات زنان هست.

باری، منظور از گرایش علوم سیاسی هرچه باشد، نمی توان آنرا معادل "نظریه سیاسی/فلسفه سیاسی" دانست. تاجائی که من فهمیدم فلسفه سیاسی به معنای دقیق آنگلوساکسونی آن در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران تدریس نمی شود. البته اندیشه سیاسی در اسلام یا اندیشه سیاسی پسا مدرن تاحدودی در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران جدی گرفته می شوند، مثلا نگاه کنید به کارهای دکتر داوود فیرحی.

با این حساب یک مشکل بسیار اساسی علوم سیاسی دانشگاه تهران -واحتمالا تمام دانشکده های علوم سیاسی بدون در نظر گرفتن برخی تدریس های دکتر علیرضا بهشتی در تربیت مدرس- آن است که فلسفه یا نظریه سیاسی به معنای پسا راولزی در آنها وجود ندارد.این نقصان بسیار قابل تامل و البته جای تاسف بسیار است.

آیا "سیاست" های جمهوری اسلامی در زمینه علوم انسانی در عقب ماندگی ایران در "علم سیاست" بی تاثیر نبوده است؟

پی نوشت- ساعاتی پس از آنکه مطلب فوق را نوشتم و گفتم علیرضا بهشتی تنها کسی بوده که در کلاسهایش در دوره دکترا رسما راولز را درس داده به خبر زیر برخوردم. نوشته قرار است به جای سید علیرضا بهشتی و میرحسین موسوی که هر جزو خواص بی بصیرت دانشکده علوم سیاسی تربیت مدرس اند، "پنج عضو هیأت علمی جدید از مراکز حکومتی قم از قبیل موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی برای جبران بی بصیرتی این گروه تدارک دیده" شود. یعنی قرار است از این پس آمپول بصیرت به گروه های علوم سیاسی تزریق شود تا به خود بیایند و قدر نظریه ولایت فقیه را بدانند.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

حائری برای لیبرالیسم سیاسی چه فایده ای دارد؟

یکی از دوستان اهل فضل برمن نقدی کرده بود که چرا اینقدر در برخی از نوشته های اخیرت گیر می دهی به مهدی حائری یزدی و با استناد به نقل قول های او در مورد روزجهانی فلسفه یا مواردی از این قبیل نظر می دهی و اینکه "چه حيف كه سقف پرواز كسي حائري و كتابش شود...گويا كتاب [حکمت و حکومت حائری] چنان شما را ذوق زده كرده كه مدتها درباره هر چيزي حرف مي زدي يك جوري ربطش مي دادي به حائري." (عین عبارت)

به نظرم منظور این دوست آن بود که اندیشه های مهدی حائری یزدی اصلا چه اهمیتی دارد وقتی امروزه در غرب و شرق حرف های بسی پیشرفته تری از او در فلسفه طرح کرده اند. جوابی که من دادم پس از بسی بسط از قرار زیر است. اینجا مطرحش می کنم چون ممکن است ابهام در ذهن کسان دیگری هم باشد.

بعضی ها در ایران خواسته اند از فلسفه اسلامی دکان و ایدئولوژی برای توجیه حکومت دینی درست کنند و بسیار روی این مسئله تبلیغ می کنند و احتمالا علت دلزدگی دوست ما از استناد به حائری همین باشد. اتفاقا پروژه حائری دقیقا پادزهری در مقابل چنان استفاده هائی از فلسفه اسلامی است. اینکه من به "حکمت و حکومت" او استناد می کنم در پی نکته ای است که از لیبرالیسم سیاسی راولز(و او هم از هگل) آموخته ام؛ در فلسفه سیاسی "سنت های " فکری هرجامعه در باب سیاست بسیار مهم اند و این شاید فرق اساسی فلسفه سیاسی با مثلا متافیزیک و یا معرفت شناسی و فلسفه علم باشد. در شاخه های دیگر فلسفه احتمالا سنت ها قدر فلسفه سیاسی مهم نیستند. یعنی شما می توانید در بحث های معرفت شناسی جدید غور بکنید بدون آنکه نیازی باشد بروید ببینید ابن سینا موضع اش در باب معرفت چه بوده.

ولی در لیبرالیسم سیاسی صادق بودن یک نظریه محل بحث نیست. (دقت کنید راولز اصلا نسبی گرا نیست و این دو را نباید باهم آمیخت.) در بحث ما که "حکمت و حکومت" مهدی حائری یزدی است، این مهم نیست که چقدر مثلا استدلال حائری که "حکومت" از ریشه "حکمت" می آید "صادق" اند. صدق یک نظریه را معرفت شناس ها و فلاسفه اخلاق و غیره باید در موردش بحث کنند. به عبارت دیگر وظیفه فیلسوف سیاسی، بر اساس لیبرالیسم سیاسی، آن نیست که صدق یا کذب آنچه را راولز یک "آموزه جامع" (comprehensive doctrine)خاص می نامد، قبول یا رد کند. به جای صدق "معقولیت" (reasonableness) یک آموزه جامع مورد نظر راولز است. راولز تعریف خاصی از معقولیت می کند که در جای خود توضیحش خواهم داد. یعنی معقولیت در فلسفه سیاسی راولزی معنای ویژه ای دارد، مانند "منطق عمومی"، "اجماع همپوشان"، "لیبرالیسم سیاسی"، "ساختار پایه" و غیره. راولز در قسمت اول کتاب لیبرالیسم سیاسی در فصلی که شرح العباره اصطلاحات کتاب محسوب می شود بسیاری از این مفاهیم را تعریف می کند و اگر فرصت داشتید می توانید به آنجا مراجعه کنید.

در لیبرالیسم سیاسی یک سری اصول عدالت سیاسی داریم که که راولز معتقد است "ساختار پایه" (basic structure)یک جامعه دموکراتیک باید مطابق آنها چیده شوند تا بتوانیم بگوئیم جامعه مزبور عادلانه اداره می شود . دقت کنید کلمه "سیاسی" در این جا خیلی کلیدی است و در برابر "جامع" قرار دارد و آنرا با معنای روزمره سیاسی یکی گرفتن موجب بدفهمی رایجی می شود که حس کرده ام در برخی ترجمه ها از راولز هم وجود دارد. در یادداشت دیگری فرق "جامع" و "سیاسی" و اینکه بدفهمی رایج چیست را بیشتر طرح خواهم کرد.

برای تحقق دموکراسی پایدار در یک جامعه متکثر مهم ترین شرط آن است که ادیان و فلسفه هائی که کنش گران سیاسی عمده یک جامعه بدان عمیقا معتقدند، لیبرالیسم سیاسی و اصول عدالت آن را رد نکنند. به عبارت دیگر فلسفه سیاسی به دنبال "اجماع" بر سر اصول عدالت عادلانه است.

بگذارید مثال بزنم. "تشیع" یا در حالت کلی تر اسلام و نیز مسیحیت، یهودیت و هردین دیگر و هم فلسفه اخلاق کانت و هیوم و سایر مکاتب فلسفه اخلاق بنا بر تعریف راولز یک "آموزه جامع" شمرده می شوند. اگر در کشوری طرفداران هرکدام از این عقاید جامع قشر قابل توجهی از مردم را تشکیل بدهند و آن افراد عقیده دینی یا اخلاقی شان را در تعارض با لیبرالیسم (سیاسی) ببینند، دموکراسی که در آن جامعه رخ می دهد دموکراسی پایدار و بادوامی نخواهد بود.

در ایران قشر قابل توجهی از مردم شیعه هستند و بر این اساس اگر کسی بخواهد پروژه لیبرالیسم سیاسی راولز را در ایران پیاده کند لازم است نشان دهد تشیع یا اسلام در تعارض بااصول عدالت لیبرالیسم سیاسی نیست و کسانی که مسلمان اند با اداره شدن جامعه بر اساس منطق عمومی (public reason) که در لیبرالیسم سیاسی اساس تصمیم گیری های کلان است، مشکلی ندارند. (باز در یک یادداشت دیگر مفهوم منطق عمومی را شرح خواهم داد.)

نتیجه آنکه من کار روی نظرات حائری (مشخصا حکمت و حکومت اش) را در ایران شیعی از این جهت بسیار فایده دار و قابل دفاع و لازم می دانم که محتوایش می تواند به مومنان کمک کند با لیبرالیسم آشتی کنند. پس مسئله آن نیست که حرفی که حائری زده را غربی ها، امثال روسو و لاک و کانت پیشرفته تر و کامل ترش را زده اند. چون مهدی حائری یزدی از "درون" سنت اسلامی-شیعی حوزه های علمیه، جائی که حکومت اسلامی می خواهد بر اساسش برای خودش ایدئولوژی و مشروعیت بتراشد، می آید و به نفع دموکراسی استدلال می کند، کارش در گذار ایران به دموکراسی باید جدی گرفته شود.

سد راه دموکراسی برای ایران امروز سکولارها نیستند به جز معدودی سلطنت طلب و امثاله که جای چندانی هم میان مردم به نظرم ندارند و البته در جای خود باید نقدشان کرد. سد دموکراسی فلسفه خوانها هم نیستند که می دانیم اکثر شان با جنبش سبز همدلند و عضو فعال جنبش سبزند. یکی از موانع اصلی دموکراسی همین اندیشه ای است که می گوید مذهب و لیبرالیسم (سیاسی) ضد همند و یا باید حکومت دینی باشدو یا مردم دیندار دین و ایمان شان را ببوسند و بگذارند لب طاقچه. یعنی دقیقا شگردی که حکومت بر اساس آن مردم مذهبی را از لیبرالیسم و دموکراسی می ترساند.

من از این منظر به پروژه لیبرالیسم سیاسی راولز و اندیشه حائری علاقه دارم و فراوان از این دو نقل قول کرده و می کنم. معتقدم حائری، البته مانند سایر نو اندیشان دینی، به یک شکل و لیبرالیسم سیاسی راولز به شکلی متفاوت کمک می کنند ترس قشر مذهبی و سنتی از لیبرالیسم و دموکراسی تا حدی بریزد و این قشرها گول صاحبان منفعت و دکانداران در حکومت دینی و ولایت فقیه را نخورند و فکر نکنند یا دین یا دموکراسی.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

ملاصدرا ، فقه و اجماع همپوشان راولز


مقاله محمد فاضل با عنوان "حقیقی، خیر و معقول: ریشه های کلامی و اخلاقی خرد عمومی در حقوق اسلامی" (The True, the Good and the Reasonable: The Theological and Ethical Roots of Public Reason in Islamic Law)
را تا انتها که می خوانی لذت می بری. استفاده ای که او از اندیشه های متکلمان مسلمان و برخی مبانی فقهی برای آشتی دادن اسلام و لیبرالیسم سیاسی کرده است برایم واقعاآموزنده است. توصیه می کنم مقاله را اگر فرصتش بود بخوانید. به نظرم کاری که فاضل با متکلمان اشعری و معتزلی کرده را یک نفر می تواند با حکمت متعالیه ملاصدرا بکند.در این یادداشت فقط اشاره وار استدلال می کنم.

رفتم و تورقی اینترنتی (بر اساس کتابهائی از ملاصدرا که از اینترنت دانلود کرده بودمشان) در ملاصدرا کردم. نتیجه جالب بود. دارم به این سمت گرایش پیدا می کنم که می تواند نوعی نقد فقه رسمی، و شاید حتی ولایت فقیه، را بتوان بر اساس اندیشه های او بنا کرد. روی این مسئله باید با دقت و حوصله کار شود ولی همین قدر بگویم که مهدی حائری یزدی در یکی از فصل های پایانی کتاب به یاد ماندنی "حکمت و حکومت" که در آن ولایت فقیه را نقد می کند از قول ملاصدرا و او هم از قول غزالی آورده است که فقه علمی دنیوی است که با فقه حقیقی که از دید غزالی و ملاصدرا و حائری شناخت باطنی و قلبی خداوند است، فاصله دارد. اتفاقا محمد فاضل در مقاله اش بسیار بر اندیشه های غزالی استناد کرده است.

اسفار ملاصدرا اثری صوفیانه با لسانی فلسفی ادبی است که در آن نویسنده اش خواسته فلسفه اسلامی و تصوف را آشتی دهد. چندان اثری از فقه در اسفار که کتاب اصلی ملاصدرا است، لااقل تا جائی که اطلاعات محدود بنده اجازه می دهد، وجود ندارد. ملاصدرا طرفدار ریاضت است، ولی این ریاضت خواهی را بر اساس تصوف و فلسفه تبیین می کند و نه فقه که آنرا علمی ظاهری می داند. این عبارات از رساله سه اصل،که به نظرم در نقد فقهای رسمی نوشته شده اند، محتملا چنین تفسیری از ملاصدرا را تائید می کنند:

"انی عشقت و ما فی العشق من باس
ما اطیب العشق لولا شنعه الناس
ما لی و للناس لم یوذوننی سفها
دینی لنفسی و دین الناس للناس
بعضی دانشمندنمایان پر شر و فساد و متکلمان خارج از منطق صواب و حساب و بیرون از دایره سداد و رشاد و متشرعان بری از شرع بندگی و انقیاد منحرف از مسلک اعتقاد بمبدا و معاد افسار تقلید در سر افکنده نفی درویشان شعار خود کرده اند و دایما در نفی مذهب حکمت و توحید و علم راه خدا و تجرید که مسلک انبیا و اولیاست می کوشند....

علمای رسمی....از اکثر عقائد ایمانی و ارکان دینی به اسمی و رسمی قناعت کرده اند و با وجود آن دیگران را هدف تیر طعن می نمایند و زهر قهر بر جراحت سینه مجروهان می پاشند و در رد و انکار و سرزنش و اصرار هر دم مصرتر می باشند.

ای عزیز دانشمند و ای متکلم خودپسند تاکی و چند خال وحشت بر رخسار الفت نهی و خاک کدورت بر دیدار وفا از سر کلفت پاشی و در مقام رد و سرزنش و جفا با اهل صفا و اصحاب وفا باشی و لباس تلبیس و ریا و قبای حیله و دغا در پوشی و جام غرور از دست دیو رعنا بنوشی و در ابطال حق و ترویج باطل و تقبیح دانا و تحسین جاهل بکوشی و با کسی که خواهد قدمی چند از جاده هوا پرستی دورتر نهد و یا قدری در تلافی تضییع عمر بباد رفته سعی نماید...،کمر عداوت دربندی و راه عناد و لداد پیش گیری....

اکثر عالمان بی علم و ناسکان بی معنی، آخرت ره به عینه دنیا تصور کرده و به طمع فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین اعمال بدنی و عبادات بی معنی به جا آورده، فی الحقیقه چون غافل و عاطل از یاد خدااند، عبادت نفس و هوا می کنندو ترک معرفت مبدا و معاد نموده بمطالب خسیسه و ماره حسیه پرداخته اند...و از علوم الهیه که عبارت از معرفت خدا و ملائکه مقربین و معرفت وحی و رسالت و نبوت و ولایت است و سر معاد اصلا چیزی یاد نگرفته اعراض از آن نموده اند و بغیر از صورت پرستی کار دیگری پیش نگرفته اند.

چنان بعالم صورت دلش برآشفته است/ که چون به عالم معنی رسد صور یابد."
(رساله سه اصل، صص.9-4)

قبلا به قسمت هائی از عبارات فوق در یادداشتی با عنوان "ملاصدرا و جام نوشان از دست دیو رعنا" اشاره کرده بودم که اگر تمایل داشتید می توانید نگاهی به آن نوشته هم بیندازید. وقتی اسفار را تورق می کنیم متوجه می شویم مشابه عبارات فوق از نظر مضمونی آنجا هم زیاد است.

اگر بخواهم سخنان ملاصدرا در نقد فقه را به مقاله محمد فاضل ربط دهم، باید بگویم احتمالا ملاصدرا می تواند به ما کمک کند تا تشیع را طوری تفسیر کنیم که به اصطلاح راولز در لیبرالیسم سیاسی در زمره "آموزه های جامع معقول" (reasonable comprehensive doctrines)قرار گیرد. از دید راولز "اجماع همپوشان" ، یعنی مبنای قرارداد اجتماعی بر سر اصول لیبرال، فقط میان آموزه های معقول ممکن است. آموزه های جامع سنت های فکری هر جامعه ای را تشکیل می دهند. آشتی دادن سنت های فکری ستبر با اصول لیبرالیسم سیاسی، یا به عبارت دیگر تفسیری معقول از نظریه های جامع ارائه دادن، می تواند به تحقق "اجماع همپوشان" (overlapping consensus) که زیربنای لیبرالیسم سیاسی از دید راولز است، در جامعه مورد بحث کمک کند.

این مختصر سخن، تفصیلش بماند برای بعد.

پی نوشت:

1- من وقتی رساله سه اصل ملاصدرا را می خوانم، با خود می گویم کاش ملاصدرا اسفار را هم به فارسی نوشته بود. می دانید اسفار به عربی نوشته شده و البته امروز به همت بلند آقای خواجوی ترجمه فارسی اش موجود است. ولی ترجمه کجا و اصل قلم ملاصدرا کجا. اصلا اشکال مترجم گرانقدر نیست و هرکسی دیگری ترجمه کند اسفار را خیلی سخت بتواند زیبائی نثرش را خوب انتقال دهد. اگر ملاصدرا اسفار را به فارسی می نوشت امروز یک متن زیبای فلسفی کلاسیک بیشتر داشتیم. چون به عربی است، ما حظ زیبائی شناختی را از خواندنش به قدر کافی نمی بریم.

2- مهدی کروبی در یادنامه 65 سالگی سروش نوشت: "ملاصدرا كه امروز ظاهرا به متفكري مقبول برخي روحانيون حاكم تبديل شده است، در روزگار خود از اتهام كفر، آزار و تبعيد رنج مي برد." یعنی ملاصدرا هم اگر زنده بود سرنوشتش مانند عبدالکریم سروش یا مهدی حائری یزدی (اضافه خودم) و یا خیلی کسان دیگری که به عنایات حکومت کریمه دچارند، می شد. سخن کروبی با سمت و سوی کنونی در مورد علوم انسانی و پروژه اسلامی شدنشان ربط دارد. ظاهرا بعضی ها وسوسه شده اند با انقلاب فرهنگی دوم "کهک" را با "کهریزک" یکی کنند. این لینک را ببینید. من از همین الان به اداره کنندگان سایت ضاله گیگاپدیا که پر از کتاب های علوم انسانی است از قول سردار نقدی هشدار می دهم. البته سخن نقدی را می توان بصورت شدیدا امیدبخش هم خواند. خودتان آنطور بخوانیدش.

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

لیبرالیسم سیاسی راولز- قسمت اول

جان راولز (2002-1921) سه کتاب اصلی دارد که خودش شخصا در زمان حیات منتشرشان کرده است. این سه به ترتیب انتشار عبارت اند از: نظریه عدالت (1971)، لیبرالیسم سیاسی (1993) و قانون ملل (1999). این سه به جز کتاب های عدالت به مثابه انصاف(2001) و درس گفتارهای تاریخ فلسفه اخلاق(2000)، درس گفتارهای تاریخ فلسفه سیاست(2007)، و مجموعه مقالات (1999) راولز هستند. ساموئل فریمن که اکنون استاد پنسیلوانیا است، درس گفتارهای تاریخ فلسفه سیاست و مجموعه مقالات را ویرایش و منتشر کرده است. ارین کلی عدالت به مثابه انصاف را که آن هم در اصل درس گفتار بوده است، ویرایش و منتشر کرده و باربارا هرمان درس گفتارهای تاریخ فلسفه اخلاق را. هم فریمن، هم کلی و هم هرمان از شاگردان مستقیم راولز بوده اند. راولز شاگردان زیادی در هاروارد تربیت کرده است که اکثرشان امروز در فلسفه سیاسی صاحب نظر و مطرحند.

نظریه عدالت اولین کتاب راولز است که معروف شد و از زمان انتشارش تا اوسط دهه هشتاد و اوایل دهه نود که راولز پروژه لیبرالیسم سیاسی را شروع کرد، مهم ترین کانون بحث فلسفه سیاسی در دانشکده های فلسفه و سیاست کشورهای آنگلوساکسون بود. البته امروزه(و از دهه نود به بعد) بیشتر بحث های مربوط به راولز حول نظریه لیبرالیسم سیاسی و ایده خرد عمومی (public reason)او شکل گرفته اند. قانون ملل و مقاله "بازاندیشی در اندیشه خرد عمومی" (The Idea of Public Reason Revisited) آخرین آثار نوشته شده توسط راولز قبل از مرگش هستند. (در لینک فوق کلیک کنید تا پی دی اف مقاله را دانلود کنید.)

کسی که می خواهد راولز بخواند باید سه کتاب اصلی نظریه عدالت، لیبرالیسم سیاسی و قانون ملل را بخواند. لیبرالیسم سیاسی و قانون ملل را می توان بدون خواندن نظریه عدالت هم خواند ولی دانستن کلیاتی در مورد نظریه عدالت لازم است. کتاب های درس گفتارهای تاریخ فلسفه سیاسی و درس گفتارهای تاریخ فلسفه اخلاق و عدالت به مثابه انصاف می توانند به عنوان مکمل خیلی به خواننده در فهم آثار اصلی کمک کنند. در مورد مقالات هم بگویم اکثر مقالات راولز بعدا با تغییراتی در بخش هائی از سه کتاب یاد شده آمده اند ولی باز خواندنشان خالی از لطف نیست. به خصوص اگر کسی بخواهد راولز شناس شود(دقیقا می شود از اصطلاح راولز شناس مانند اصطلاحات کانت شناس و هگل شناس یاد کرد) باید برخی از مقالات راولز را بخواند که در آثارش تکرار نشده اند.

در ایران که کپی رایت نداریم، پس مژده بدهم تمام آثار ذکر شده (به جز فکر کنم مجموعه مقالاتش ) را می توانید از سایت -برای ما ایرانیان از طلا و الماس ارزشمندتر- گیگاپدیا دانلود کنید. البته خوب بودن سرعت اینترنت شرط است. (نمی دانم که این روزها اسم و طراحی گیگاپدیا چرا عوض شده.) اکثر مقالات راولز را به صورت تک تک می توانید از آرشیو های مقالات آنلاین که دانشگاهها بهش وصلند دانلود کنید.

اگر بخواهیم فضای فکری ایران، گذار به دموکراسی و جنبش سبز را در نظر بگیریم، به نظر من عاجل ترین کتابی که اهل فکر ایرانی و دانشجویان فلسفه و علوم انسانی خوب باید با محتوایش آشنا شوند، کتاب لیبرالیسم سیاسی است. اگر اغراق نبود می گفتم اگر فرصتش را دارید و می خواهید با اندیشه سیاسی آشنا شوید، آب دست تان است زمین بگذارید و شروع کنید به لیبرالیسم سیاسی خواندن.

من هرچه بیشتر با اندیشه های کتاب لیبرالیسم سیاسی (political liberalism) جان راولز آشنا می شوم، عمیقتر متوجه می شوم چقدر صورت بندی لیبرالیسم سیاسی از رابطه دین و سیاست مناسب فضای فکری ایران است. راولز مدلی از لیبرالیسم ارائه می دهد که متناسب به فضای به اصطلاح پست سکولار (پسا سکولار) عصر جهانی شدن است. در مدل راولز لیبرالیسم، برخلاف لیبرالیسم سنتی، جای بیشتری برای دینداران باز می شود بدون آنکه مبانی لیبرالیسم در آزادی خواهی و سکولاریسم سیاسی خدشه دار شوند.این مسائل را به تدریج در وبلاگ توضیح خواهم داد.

قلم راولز در لیبرالیسم سیاسی مانند نظریه و قانون ملل کمی یکنواخت است و شاید مجبور شویم برای فهم چندبار بخوانیدش. ولی وقتی محتوا را فهمیدید از آن لذت شایان خواهید برد و تمام خستگی گذشته رفع می شود.

آرزویم آن است که بشود همانطور که در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد در ایران موجی از پوپر خوانی در میان اهل فکر راه افتاد و اصطلاحاتی از قبیل "عقلانیت انتقادی" جزوی از گفتمان فکری قسمت های مهمی از طبقه متوسط شهری و تحصیل کرده شد، بتوانیم موجی از لیبرالیسم سیاسی خوانی، لااقل بین خودمان، راه بیندازیم و اصطلاحاتی از قبیل "خرد عمومی"(یا عقل عمومی) را وارد گفتمان روزه مره کنیم.

دنبال ترجمه کنندگان آثار راولز به فارسی بودم. دکتر موسی اکرمی در جواب ایمیل به من حدود یک سال پیش گفتند در حال ترجمه لیبرالیسم سیاسی راولز به فارسی اند و این خبر بسیار خوشی برای خوانندگان است. من نمی دانم کی ترجمه آقای اکرمی در بازار نشر منتشر خواهد شد، ولی اگر کسی علاقمند است می توانم ترجمه چندین مقاله از خود راولز (به خصوص باز اندیشی در ایده خرد عمومی)یا نسبت اندیشه های او با اسلام (دو سه مقاله عالی از محمد فاضل(Mohammad Fadel) و آندرو مارچ(Andrew March) اساتید تورنتو و ییل) را توصیه کنم.می شود این مقالات را پس از ترجمه و ویرایش در قالب یک مجموعه مقاله چاپ کرد. یافتن ناشر هم سخت نیست. اگر کسی وقت ترجمه داشت، به نیکوماخوس ایمیل بزند تا بیشتر صحبت کنیم. عجله هم نداریم و تدریجی کار را می توان خرد خرد پیش برد. من امروز داشتم مقاله "حقیقی، خیر و معقول: ریشه های کلامی و اخلاقی خرد عمومی در حقوق اسلامی" (The True, the Good and the Reasonable: The Theological and Ethical Roots of Public Reason in Islamic Law)از محمد فاضل را می خواندم. واقعا محشر است. در این لینک می توانید مقاله فوق و برخی مقاله های دیگر محمد فاضل در این زمینه را دانلود کنید.

فاضل استاد حقوق دانشگاه تورنتو است و مصری الاصل بزرگ شده آمریکاست. آندور مارچ جوان و خالصا آمریکائی است (البته جالب است بدانید همسرش ایرانی است.) و این کتابش در مورد اسلام و راولز با عنوان "اسلام و شهروندی لیبرال: به دنبال اجماع همپوشان" بهترین پایان نامه دکتری چند سال پیش انتخاب شد. کتاب چاپ 2009 است و مارچ معلوم است سرش زیاد زحمت کشیده. (در گیگاپدیا قابل دانلود می باشد.) برای آشنائی با کار مارچ می توانید مقاله زیر را بخوانید که در آن او در مورد اسلام و قرارداداجتماعی از منظر لیبرالیسم سیاسی بحث می کنید. تعداد دیگری از مقالات مارچ را می توانید از صفحه او در سایت دانشگاه ییل دانلود کنید.

هم فاضل و هم مارچ تخصصی در مورد نسبت لیبرالیسم سیاسی راولز و اسلام کار می کنند. پایان نامه دکتری الان من هم در این زمینه (بیشتر با تکیه بر اسلام شیعه) است که در قسمت اسلامش به "حکمت و حکومت" مهدی حائری یزدی تکیه می کنم. یکی از دو پروژه تحقیقی من در طول چند سال آینده انشالله همین بحث لیبرالیسم سیاسی و اسلام خواهد بود و این تحقیق را محدود به پایان نامه نمی دانم. یعنی قصه سر دراز دارد. پروژه دوم را بعدها فرصت شد معرفی خواهم کرد.

راستی برای آشنائی با اندیشه های راولز سی دی درس گفتارهای سال قبل دکتر حسین هوشمند در موسسه معرفت و پژوهش را هم از دست ندهید. 11 جلسه است و من که 2 تایش را گوش کردم عالی بود. حسین هوشمند در دانشگاه کونکوردیا و مک گیل (هردو در مونترال کانادا) اخلاق تطبیقی خوانده و پروژه دکترایش روی قانون ملل راولز و بحث عدالت جهانی بوده وانصافا در راولز خوب غور کرده. الان ایشان دیگر گویا ایران نیستند. دی وی دی صوتی کلاس را می توانید از معرفت و پژوهش تهیه کنید. به علاوه گزارش ناقص روزنامه آفتاب از سخنرانی دکتر هوشمند با عنوان "نسبت دین و دموکراسی در فلسفه سیاسی راولز" در لینک زیر مقدمه مفیدی است به فارسی برای دانستن آنکه چرا لیبرالیسم سیاسی راولز برای شرایط امروز ایران بسیار قابل توصیه است. البته اگر فایل سخنرانی فوق در معرفت و پژوهش موجود باشد، شنیدن آن مفید تر خواهد بود. (متن فوق به غلط دانشگاه دکتر هوشمند در کانادا را کوئینز نوشته است.)

مانند خیلی مباحث فلسفی خواندن مدخل های دو دایره المعارف آنلاین استانفورد و اینترنت در مورد راولز باب خوبی برای ورود به بحث و آمادگی برای خواندن کتاب های اصلی است. نویسنده هردو مدخل از شاگردان مستقیم راولز بوده اند(ونار-استنفورد و ریچاردسون-اینترنت).

سخن آخر آنکه ما در ایران در یکی از "خان" های سخت در گذار به دموکراسی قرار داریم و مار و کژدم در راه بسیار است. آشنائی با لیبرالیسم سیاسی راولز و رواج آن می تواند ما را در عبور سالم به سوی دموکراسی موفق تر کند.

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

حضرت استاد چنین فرمودند!

توضیح- این نوشته برای وبلاگ فلسفه علم نوشته شده است.

ما در ایران یک مشکلی داریم و آنهم عدم وجود فرهنگ نقد و بحث سازنده در مورد آثاری است که تولید فکری روشنفکران و فلاسفه کشورمان است. فرهنگ مراد و مریدی متاسفانه در فضای فکری ما در طول قرن ها ریشه دوانده است و مانع بحث و شکل گیری گفتمان و پیشرفت در فضای روشنفکری ما می شود.

در ایران متاسفانه با روشنفکران و متفکران و حتی هنرمندان مانند مشایخ صوفیه یا آیت الله های عظمی برخورد می شود. گو اینکه فلاسفه و روشنفکران موجوداتی اهورائی هستند که باید به آسمانشان برد و آنان را از گزند نقدهای زمینی برحذر داشت. در اینجا من در مورد وضعیت نقد در میان روحانیون جز به اشاره صحبت نمی کنم که خودش مثنوی هفتاد من است.

من با این کلمه"استاد" در خطاب قرار دادن متفکران مشکل دارم. مثالی بزنم از کاربرد این کلمه در مورد شخصی که افکارش برایم جذاب است. مصطفی ملکیان یکی از فیلسوفان دین و اخلاق قوی و مطرح در ایران است که حرفه ای و خلاقانه نظریه پردازی می کند. تا جائی که من ملکیان را شناخته ام، خود او اصلا در قید القابی از قبیل "استاد" نیست و اصلا شخصیت اش این مدلی نیست و وظیفه اصلی خودش را بر عکس رواج تفکر انتقادی می داند تا اندیشه مراد و مریدی. ولی برخی ها اصرار دارند هروقت می گویند ملکیان یک کلمه "استاد" هم پشتش بگذارند و بگویند "استاد ملکیان". به تجریه من کاربرد همین کلمه ملکیان را از نقد اندیشه هایش محروم کرده است و می کند و چه ضریه ای قوی تر از این به یک نفر اندیشمند. این مثال را از میان کسانی زدم که واقعا تفکرشان واقعادر خور احترام و پیگیری جدی است. اساتیدی که در ایران 5 قران سواد جدی ندارد و خود را افتاده از دماغ فیل می دانند که جای خود دارند و دانم و دانی.

بگذارید شرایط را مثلا با کانادا مقایسه کنم و مثال بزنم. نه اینکه اینجا مدینه فاضیه باشد ولی لااقل در زمینه فوق فضا با ایران متفاوت است. ما در دانشگاه کوئینز، لااقل دانشجویان تحصیلات تکمیلی، ویل کیملیکای به این مطرحی و معروفی را ویل صدا می زنیم. من که در ایمیل ها همیشه کیملیکا را ویل خطاب می کنم و او هم با اسم کوچک من جواب می دهد. حالا همین من، وقتی به یک استاد ایرانی در کاناداایمیل می زنم (ایران که جای خود) می مانم بگویم حضرت استاد، استاد، دکتر، آقای دکتر یا چه و چه و چه که به حضرتشان برنخورد. حالا می بینی استاد ایرانی یک دهم تاثیرگذاری و آوازه علمی ویل کیملیکا را هم ندارد.
شاید باورتان نشود، ولی کیملیکا با وجود اینکه نظریه پرداز بسیار معروفی است، با دانشجوی تحصیلات تکمیلی اش طوری برخورد می کند که ته قضیه او هم صاحب نظریه خاص خودش شود. وقتی باهاش کار می کنی می گوید نظریه خاص خودت را هم مثلا آخر تز دکترایت مطرح کن. به علاوه کیملیکا اصلا مانند اساتید و روشنفکران ایرانی از نقد شدن اندیشه هایش محروم نیست. از وقتی او نظریه چند فرهنگ گرائی لیبرال(liberal multiculturalism) اش را مطرح کرد، که امروز کتابش به 32 زبان (و نه فارسی!) ترجمه شده، بسیاری از فمینیست ها، پسا استعماری ها، کامیونیتارین ها و غیره اندیشه او را نقد کردند و او را مجبور به توسعه و تکمیل و دفاع قوی تر از نظریه اش کردند.

البته به نظرم شاید اشکال نداشته باشد دانشجویان لیسانس اساتیدشان را "آقای دکتر"، "خانم دکتر"،"استاد" و غیره صدا کنند. بحث اصلی من از فوق لیسانس به بالا(خود فوق هم داخلش) است که "لازم است" قضیه فرق کند. کلماتی مثل "آقای دکتر"، "استاد" و موارد مشابه باب نقد و خلاقیت را می بندد و گفتگو میان معلم و دانشجو را مونولوگ می کند. در دانشکده های فلسفه و علوم انسانی آمریکای شمالی (لااقل آنجاهائی که سرشان به تنشان می ارزد) از دانشجوی دکترا انتظار دارند که خودش صاحب نظر و نظریه باشد. ولی دانشجوئی که عادت کرده تمام معلمانش را استاد خطاب کند، خودش را از آنها کمتر بداند و تا کمر در برابرشان خم شود، چطوری می تواند به خودش اعتماد کند و نظریه جدید بدهد؟

ریشه های این مشکل را جداگانه باید بحث کرد و من در اینجا دوتایشان را که به ذهنم می رسد می نویسم. یک ریشه مهم مشکل عدم رواج نقد جدی در فرهنگ دینی ماست. در میان روحانیون که اهل علم روزگار قدیم محسوب می شوند (تا قبل از مشروطه آموزش در دست روحانیت بود)، معمولا کسی که به مقامات بالای علمی می رسد، مثلا مرجع یا آیت الله عظمی می شود، دیگر کسی را جرات نقد نیست. گو اینکه وقتی از یک سطح مقامت بالاتر می رود،یعنی "استاذ" می شود، دیگر مصون از نقدی و بقیه فقط باید بیایند به دست بوس. من به واسطه از دوستان طلبه شنیده ام که در حوزه مثلا وقتی گفته می شود آیت الله جوادی آملی چنین حرفی را زده، بسیاری طلاب خود را موظف به سکوت و تبعیت و عدم نقد می بینند.

ریشه دیگرش بحث مرید و مرادی صوفیان است که یکی از حاملان اصلی فرهنگ ایران در طول قرن ها بوده اند. از قدیم صوفیان بسیار تاکید و تبلیغ می کرده اند، در قالب شعر و مثل و خطابه و خلاصه همه چی، که وقتی کسی قطب شد و به مقامات فنا و مکاشفه رسید، هرچه گفت حجت است و بگوئید چشم و دست از پا خطا نکنید. تعبیر صوفیان از داستان موسی و خضر معروف است و این تعبیر نه استثنا بلکه یک قاعده میان متصوفه بوده است. البته من مانند مرحوم کسروی نمی گویم تصوف کلا بد است، ولی می گویم باید نقد شود.