۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

امکان کاندیداتوری رهبری برای انتخابات ریاست جمهوری؟

در نوشتار گذشته به نقد قسمت هائی از سخنان اخیر و جنجالی سید محمد خاتمی پرداختم. به نظر خاتمی در پی گذاشتن شرط و شروطی برای حکومت برای شرکت جنبش سبز در انتخابات است. در این یادداشت بر انم پیشنهادی ارائه کنم به آقای خاتمی یا اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید، البته اگر این پیشنهاد بتواند از تیغ نقد صاحب نظران به سلامت عبور کند.

بهترین راهکارها برای یک جنبش اجتماعی دموکراسی خواه، در مثال ما جنبش سبز، برای آنکه حرکتی رو به جلو و مترقی محسوب شود، دادن پیشنهادهائی است که پذیرفتن و نپذیرفتن آن بطور یکسان رقیب یعنی حکومت را در بازی باخت- باخت قرار دهد. پیشنهاد راهپیمائی 25 بهمن برای همبستگی  با مردم مصر و تونس در سال گذشته از چنین پیشنهادهائی بود که دیدیم چه مقدار هم با موفقیت همراه شد و تبلیغات یک ساله حکومت در مورد مرده بودن جنبش سبز را نقش بر آب کرد.

به نظرم آقای خاتمی و شورای هماهنگی راه سبز امید می توانند شرط شرکت جنبش سبز در انتخابات ریاست جمهوری دو سال آینده را کاندیداتوری آقای خامنه ای برای انتخابات ریاست جمهوری آینده قرار دهند. به علاوه یکی از دو رهبر جنبش سبز یعنی موسوی یا کروبی هم  باید اجازه شرکت در انتخابات و رقابت با ایشان را داشته باشد. جناح احمدی نژاد هم می توانند یک کاندیدا معرفی کنند. به علاوه به طریقی باید تضمین شود که در انتخابات تقلب نخواهد شد و هریک از این سه کاندیدا (یعنی آقایان موسوی یا کروبی، خامنه ای و مثلا مشائی) یا بقیه کاندیداها اکثریت آرا به دست بیاورند، اجازه داشته باشند که دستور بازنگری در قانون اساسی را صادر کنند. باید تاکید کنم این پیشنهاد فقط با کار گسترده و کلان و فشار از سوی بدنه اجتماعی جنبش سبز به حکومت برای پذیرش شرایط جنبش قابلیت ثمردهی دارد.

برای موجه کردن این استدلال قدری از تاریخ مثال می آورم. ساختار پیش نویس قانون اساسی سال 1358 بر اساس نوعی دموکراسی پارلمانی (تقریا مشابه ترکیه از بسیاری جهات منتهی در فرم غیر لائیک) تنظیم شده بود که با ورود ولایت فقیه به قانون اساسی در سال 1358 این تعادل به هم خورد و ولایت فقیه بدل به رقیب اصلی ولی انتصابی نهاد ریاست جمهوری شد. در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری ایران در سال 1358 ، یعنی همان انتخاباتی که در آن بنی صدر توسط ملت به ریاست جمهوری برگزیده شد، بعضی گروههای سیاسی از آیت الله خمینی رسما خواستند که مانند بقیه نمایندگان گروههای سیاسی (بیش از 100 کاندیدا که در میان شان افراد مشهور آن دوره کم نبودند) کاندیدای ریاست جمهوری شود و همراه با بقیه خود را در برابر رای مردم قرار دهد، ولی آقای خمینی و طرفدارانشان زیر بار نرفتند با این توجیه که (نقل به مضمون از سخنان آقای خمینی در آن زمان) ولی فقیه و بقیه روحانیون قرار نیست پس از انقلاب "حکومت" کنند. آنها قرار است تنها بر اسلامی ماندن انقلاب نظارت کنند. همین و بس. البته این ادعای آن زمان بر اساس تجربه سالهای بعدی انقلاب از حد یک تعارف زبانی صرف فراتر نرفت. روحانیت و ولایت فقیه بطور رسمی و کامل وارد حکومت شدند و بسیار فراتر از مرزهای صرفا "نظارتی" در زندگی ایرانیان اعمال نفوذ کردند. پدیده ای که تا به امروز ادامه دارد.


شورای بازنگری قانون اساسی سال 1368 قید "مطلقه" را به عبارت ولایت فقیه [ولایت امر] در قانون اساسی اضافه کرد.  از طرف دیگر شورای بازنگری کوشید با حذف نهاد نخست وزیری از قانون اساسی تعارض ایجاد شده میان نهاد انتخابی ریاست جمهوری و نهاد ولایت فقیه در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را کاهش دهد. در زمانی که آقای خامنه ای رئیس جمهور بود ایشان بر سر انتخاب نخست وزیر میرحسین موسوی و وزرای منتخب ایشان با آقای خمینی ولی فقیه زمان اختلاف نظر داشت.  پس از حذف نهاد نخست وزیری هم دوگانگی میان نهاد رهبری و نهاد ریاست جمهوری در تمام دولت های پس از بازنگری سال 1368، یعنی دولت های هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد، خود را نشان داده است. در دولت هاشمی بر سر اصلاحات و مدنیزاسیون اقتصادی میان ولی فقیه و رئیس جمهور وقت رفسنجانی اختلاف نظر بود، در دولت خاتمی بر سر اصلاحات سیاسی و مقوله آزادی اختلاف جدی میان رهبر و رئیس جمهور وجود داشت و در دولت احمدی نژاد امروز اختلاف بر سر نوع رابطه با امام زمان (اینکه با واسطه فقها باشد یا بدون واسطه ایشان) در جریان مشائی خود را به بهترین نحو نشان داده است. این ها نشان می دهد تعارض میان نهاد ولایت فقیه با نهاد ریاست جمهوری بدون اصلاح قانون اساسی کنونی و محدود کردن اختیارات ولی فقیه اصلا رفع شدنی نیست.

جنبش سبز می تواند با گذاشتن شرط کاندیداتوری آقای خامنه ای در انتخابات ریاست جمهوری آینده برای شرکت در انتخابات وارد بازی برد-برد شود. اگر حکومت این شرط را بپذیرد پیروزی بزرگی برای جنبش سبز محسوب خواهد شد، چون جنبش به خواسته اساسی خود که به عقیده بسیاری برقراری انتخابات آزاد در ایران است رسیده است. اگر هم حکومت این شرط را نپذیرد، که به احتمال زیاد و بنا بر رویه جاری حکومت در انعطاف ناپذیری و سرکوب چنین خواهد شد، بحث های زیادی که در این مدت مانده به انتخابات در فضای مجازی و حقیقی شکل خواهد گرفت. این بحث ها، اگر فعالان جنبش سبز جدی پی کار را بگیرند، نقش بسیار مهمی در آگاهی بخشی در میان مردم ایران در مورد مفهوم انتخابات آزاد به عنوان خواسته نهائی جنبش سبز خواهد  داشت. یعنی صرف طرح این مسئله از سوی آقای خاتمی یا شورای هماهنگی راه سبز امید می تواند بحث های با برکت و آگاهی بخش زیادی ایجاد کند.

پس از موضع گیری رهبری در نماز جمعه 29 خرداد سال 1388 در طرفداری صریح از شاید مناقشه انگیز ترین کاندادی ریاست جمهوری 30 سال اخیر نقش رهبری در ایران در عمل به نقش یکی از طرفین معارضه و اختلاف بدل شده است. آن کاندیدا یعنی احمدی نژاد هم که اخیرا در جریان مشائی موضع خود را از رهبری، یعنی مدافع اصلی خود، جدا کرده است. بر این اساس چرا ممکن نباشد که رهبری به همراه یکی از دو رهبر جنبش سبز یعنی آقایان موسوی و کروبی (و نامزدی از جناح احمدی نژاد؟) در یک انتخابات ریاست جمهوری منصفانه در مقابل یکدیگر به رقابت بیپردازند و کسی که اکثریت آرا را صاحب شد، بتواند به عنوان رئیس جمهور دستور بازنگری در قانون اساسی را بدهد؟ مگر هوگو چاوز که هر بار خودش را در معرض رای مردم قرار می دهد، یا پوتین و مدودف که هر بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنند، رفقای حکومت وقت ایران نیستند؟ چرا ولایت فقیه در ایران نتواند مانند ریاست جمهوری در روسیه یا ونزوئلا باشد؟

------------------
پی نوشت بعد التحریر: پس از نوشتن این یادداشت بعضی از دوستان در فیس بوک کامنت گذاشتند که فلانی، داری شوخی می کنی؟! این دیگر چه نوع پیشنهادی است؟ من در جواب یکی از این دوستان این سطرها را نوشتم که اصلاح شده شان را اینجا می آورم. بحث های انجام شده با ان دوست به دقیق تر شدن و کامل تر شدن بحث بسیار کمک کرد. من پاسخ دادم:

"نه شوخی نیست. می دانم که این پیشنهاد پذیرفتنی نیست از سوی حکومت، ولی باز کردن بحثش هم می تواند فواید بسیار داشته باشد. مگر نه این است که بنا بر تاکید مهندس موسوی فعلا مهم ترین کاری که می توانیم بکنیم اگاهی بخشی و باز کردن باب بحث های روشن گرانه است؟ این مسئله اتفاقا بازگشت به نقطه ای است که اگر ما بتوانیم به آن نقطه برگردیم خیلی مشکلات ما در ایران حل می شود و ان بحث های سال 1358 است، یعنی سالی که در آن استبداد توانست سوار بر موج انقلابی گری شود و در چارچوب نظریه ولایت مطلقه فقیه و مادام العمر بودن رهبری خود را مستقر سازد. چنان پیشنهادی اگر از سوی سران جنبش سبز (نه من که مثلا وبلاگم را عده خیلی محدودی می خوانند) مطرح شود، علی رغم رد شدن قطعی اش از سوی حکومت می تواند بطور جدی این بحث را در جامعه و میان عده ای از افراد طرفدار حکومت که این گونه بحث ها برایشان تابو است پیش بکشد: چرا ممکن نیست آقا در کنار بقیه کاندیدای ریاست جمهوری شود؟ چه چیزی ایشان را مافوق کاندیداتوری ریاست جمهوری قرار می دهد؟ و الی آخر. هدف من باز شدن آن بحث ها است. به علاوه شعار به انتخابات کشاندن خامنه ای به نظرم بهتر از شعار مرگ بر اوست. مسالمت امیز تر و عملی است اگر قرار باشد در نهایت مشکل مان با ولایت فقیه را با گفتگو حل کنیم نه شعار مرگ. پیشنهاد فوق یکی از راههای برقراری گفتگو است اگر چه از سوی حکومت رد خواهد شد."
 دوست من نوشت دلایل زیادی وجود دارد که بر اساس آنها آقا می تواند در انتخابات به راحتی شرکت نکند. من پاسخ دادم:

"الان بحث این است که آقا عملا به یکی از طرفین مناقشه تبدیل شده. آن زمانی که لازم نبود آقا در انتخابات شرکت کند زمانی بود که اقا (لا اقل بر حسب ظاهر) بی طرفی اش را حفظ کرده و از کسی جانبداری نکرده بود و ماورای جناح های سیاسی ایستاده بود. الان ولی آقا خودش شده رقیب موسوی و کروبی (و حتی احمدی نژاد با بحث مشائی). حالا باید دید چگونه می شود این مناقشه ای را که میان آقا از یک طرف، میرحسین موسوی و کروبی از طرف دیگر، و حتی احمدی نژاد به عنوان جناح سوم ایجاد شده را حل کرد. در عالم انسانی اساسا انتخابات و مراجعه به ارا عمومی برای فرونشاندن مخاصمات و مناقشات طراحی شده است. شرکت در انتخابات ریاست جمهوری به این معنا شبیه به شرکت در رفراندم است. یعنی این سخن من با پیشنهاد برگزاری رفراندم میان طرفداران و مخالفان ولایت مطلقه فقیه که قبلا عده ای داده بودند فرقی ندارد. انتخابات ریاست جمهوری هر 4 سال به هر حال بنا بر اجبار در ایران برگزار خواهد شد، رفراندم آن مزیت را هم ندارد، فقط ما باید فشار بیاوریم شرایط خودمان را بر انتخابات تحمیل کنیم. اگر نیروی اجتماعی ما قوی باشد ما قادر خواهیم بود شرایط خودمان را بر انتخابات تحمیل کنیم.تحقق انتخابات آزاد که اصلاح طلبان هم بر آن به عنوان شعار جنبش سبز تاکید می کنند از منظر فلسفه  سیاسی معنائی جز این ندارد که تمام مقامات کشور من جمله بالاترین آنها که رهبری است خود را در معرض رای مردم قرار دهند. انتخابات ریاست جمهوری با حضور رهبری در آن بطور برابر با بقیه کاندیداها به یک انتخابات بسیار واقعی  و رقابتی و هیجان انگیز بدل خواهد شد."

دوست من نوشت چرا نماینده آقا نمی تواند نقش خود آقا را [با شرکت در انتخابات] داشته باشد؟ و من نوشتم:

"مسئله اصلی همین جاست. فرض کن می خواهیم آقا را از عرش اعلای قدسی بودن و ظل الله بودن و مصاحبت تنها با فرشتگان عالم بالا (بر اساس تفسیر رسمی) پائین بکشیم و ایشان را هم نشین آدمیان عالم خاکی کنیم. آیا این پیشنهاد یکی از بهترین راههای گشودن باب این بحث نیست؟ اساسا سکولاریسم هم که عده ای در جنبش سبز من جمله خود من دنبالش هستیم معنائی جززمینی شدن قدرت و امر سیاسی ندارد. چرا همیشه آقا نمایندگانش را به این جا و آنجا می فرستد، بدون انکه خودش مستقیما در اموری مانند انتخابات مشارکت کند؟ چرا اقا هیچ گاه با هیچ رسانه ای یا حتی صدا و سیما و در میان حضور خبرنگاران داخلی و خارجی مصاحبه زنده و بی سانسور نمی کند. کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری یعنی شکسته شدن این تابوها. تمام کاندیداهای  ریاست جمهوری از هر جناحی و در تمام کشورها من جمله ایران این کارها را موجب شفاف شدن مواضع شان می شود، در هر انتخاباتی می کنند. اساسا این تابو ها و قداست تراشی هاست که پدر سیاست ایران را دراورده مگر نه اینکه زید باشد در قدرت یا عمر، مادام که قدرت مقیده و کوتاه مدت و جابجائی پذیر باشد، امری گذرا است. به علاوه امروز برای جنبش سبز (لااقل به تفسیر من)  خود ولی فقیه است که رقیب اصلی جنبش سبز است نه گماشتگان ایشان. خود ایشان را باید مخاطب داوری و گفتگو برای حل مخاصمه قرار داد و نه گماشتگان آقا را."

دوست من گفت زمانی این حرکت ها اثرگذارن که تو دید طرف مقابل هم نتیجه ی مطلوب ما رو داشته باشند...اون ها به سادگی و با تفسیرهای متفاوت به این قضیه [دعوت از رهبری برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری] جهت های دیگه می دهند. تو دید اونها رهبری مقامی قدسی و بالاتر از ماست و برای همین موضوع رو به راحتی منتفی می دونن و حتی با طرح این موضوع که ما نیازی به شرکت اصلاح طلبان تو انتخابات نداریم موضوع رو کنار می ذارن.من پاسخ دادم:


"نباید پیش فرض بگیریم طرفداران حکومت کسانی هستند که تمامشان شستشوی مغزی شده اند و به هیچ عنوان راه نجاتی برای بازگشت شان نیست. می دانم اساس نظریه ولایت فقیه آن است که شرکت ولی فقیه در انتخابات بی معنا است چون این مقامی است که از طرف امام زمان به ایشان اعطا شده. ولی اتفاقا یکی از راههائی که حکومت طرفدارانش را همواره کنار خودش و معتقد به ولایت فقیه نگه می دارد نشان دادن قضایا و تحلیل ها به آنها تنها از موضع خودش و نه منتقدان است. طرح پیشنهاد شرکت رهبری در انتخابات از سوی اصلاح طلبان می تواند باب بحث جدی در زمینه قدرت رهبری و حدود و ثغور آن را در اعمال درونی تر جامعه که با این بحث ها کمتر آشنایند مطرح کند، ولو آنکه حکومت جواب های روتین همیشگی در مورد ولایت فقیه را باز از طریق صدا و سیما و تریبون های رسمی مانند زمان حال به خورد ملت خواهد داد. در صورت جدی طرح شدن بحث در جامعه این وسط بالاخره عده ای از معتقدان کنونی ولایت فقیه پیدا می شوند که در ولایت مطلقه فقیه مقداری شک کنند و بگویند خوب چرا شاید حق مقداری هم در طرف مقابل باشد. چرا نشود آقا هم کاندیدا شود مانند بقیه؟ مگر مساوی بودن رهبری با بقیه در برابر قانون که در قانون اساسی امده یکی از مصادیق اش هم همین مسئله نیست؟ (که به نظر من هست.)،... الی آخر."

دوستم نوشت فکر نمی کنی اساسا بحث به جای تحلیل های مفید و مورد نظر تو به سمت دفع کامل اصلاح طلبان برود؟ یعنی حکومت  جدا از هر بحثی اعلام عدم نیاز به شرکت اصلاح طلب ها در انتخابات را اعلام خواهند کرد؟ من جواب دادم:

"در مورد بیرون راندن اصلاح طلبان از قدرت، مگر آنها امروز در قدرت هستند؟! آنها را که از سال 84 از ریاست جمهوری بطور کامل رانده اند و وقایع سال 1388 تا امروز هم نشان داده به این زودی ها راه بهشان نخواهند داد. از مجلس هم که از زمان مجلس هفتم بکی رانده شده اند و به جز سهمی 40-50 نفری در میان 270 نماینده مجلس امروز سهمی در مجلس ندارند. اگر این بحث مطرح شود و حکومت جواب رد بدهد ممکن است آن را هم ازشان بگیرند، که به خاطر تاثیر ناچیز یک جمع 40-50 نفری مهم نیست. امروز خود اصولگرایان در بحث مشائی بقدر کافی اختلاف دارند که بدون حضور اصلاح طلیان در بدنه حکومت باز حاکمیت دوگانه باشد. ولی در عوض مواضع پیش روانه و رو به جلو از طرف اصلاح طلبان درب قلب های مردم را برویشان بیشتر باز خواهد داشت که هیچ حکومتی در دراز مدت نمی تواند در برابر آن مقاومت کند. حکومت تنها اگر در ایران نسل کشی کند، می تواند این پایگاه را که در خانه های مردم است از اصلاح طلبان بگیرد. پایگاههی که جایگاهش جامعه مدنی و در درون شبکه های اجتماعی غیرحکومتی است. مگر آقای خمینی که در سال 1357 انقلاب کرد و موفق شد سهمی از حکومت دوران شاه یا طرفدار مهمی در میان حکومتیان داشت؟ اگر آن روز انقلابی موفق شد، چرا امروز نشود؟ آیا اصلاح طلبان محکومند که همیشه به اب باریکه ای که حکومت بهشان می دهد اکتفا کنند و قدم از قدم برندارند مبادا آنکه مقام ولایت و طرفدارانشان برنجند؟ آنها که اصلاح طلبان هر کاری کنند باز ازشان دل خوشی نخواهند داشت. (تجربه عملکرد آقای خاتمی و حمله همیشگی اصولگرایان به او)


این بحثی که من اینجا طرح کردم اگرچه با اجرای بی تنازل قانون اساسی که همانطور که کدیور در مصاحبه با کلمه نشان داده، تفسیری محافظه کارانه از قانون اساسی موجود است احتمالا نمی خواند، ولی به نظرم با اجرای اصول معطله قانون اساسی سازگار است به خصوص با این اصل قانون اساسی که تابحال بدان عمل نشده و بر اساس آن رهبر در برابر قوانین با تمام مردم برابر است. خوب یکی از قوانین مملکت هم شرکت صاحبان افکار مختلف در انتخابات ریاست جمهوری و قرار دادن خود در برابر رای مردم است (اساس جمهوریت نظام) و اگر اسلامیت (برخواسته از ولایت فقیه) را مغایر جمهوریت ندانیم (چنانکه حکومت مدعی این امر است و قانون اساسی هم در تفسیر دموکراتیک چنین چیزی را ایجاب می کند) مانعی وجود ندارد که رهبری در انتخابات شرکت نکند. "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر