۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

توران گرائی در ترازو


 این روزها در حال خواندن کتاب "پان تورانیسم آذربایجان را هدف قرار داده است" اثر دکتر کاوه فرخ استاد تاریخ بریتیش کلمبیا (کانادا) هستم. کتابی کاملا وزین و علمی است، ولو اینکه بر قسمت هائی از آن نقدهائی وارد است. اگر تقریری که این کتاب از پان تورانیسم و فعالیت آن داده درست باشد، که به نظرم تا اندازه زیادی درست است، باید واقعا تاسف خورد که عده ای از دوستان ما در آذربایجان (یا آزربایجان) به جای تئوری های بسیار پیشرفته ای از قبیل چند فرهنگ گرائی لیبرال سراغ نظریه به موزه تاریخ سپرده شده و ارتجاعی پان تورانیسم رفته اند.

امروز در دنیا نظریه های فوق العاده مدرن و جدید و جذابی از قبیل چندفرهنگی گرائی لیبرال ویل کیملیکا یا ملی گرائی لیبرال دیوید میلر برای دفاع از حقوق قومیت ها، یا ملت ها، وجود دارند. ویل  کیملیکا و بسیاری فیلسوفان لیبرال از نوعی فدارالیسم در چارچوب لیبرال دفاع می کند. یعنی لازمه عدالت در مورد قومیت ها را نوعی فدرالیسم می دانند.

ولی میان پان تورانیسم، یا ملی گرائی افراطی تورک، که متاسفانه گویا امروز جاهائی در میان ملت برادر ما جمهوری آذربایجان رواج یافته، و ملی گرائی لیبرال کیملیکا و میلر زمین تا آسمان فرق است. پان تورانیسم یک ایدئولوژی است که مانند تمام ایدئولوژی ها راه را بر تفکر می بندند و سر در جزمیت دارد. یک طرفدار پان تورانیسم، مانند یک معتقد به ایدئولوژی استالین یا لنین، یا حزب اللهی معتقد به ولایت فقیه، در پاسخ استدلالاتی که در نقد عقیده اش وارد می شود، بجای آنکه استدلال فلسفی کند، اصول ثابتی را صرفا تکرار می کند.
                     
همانطور که کاوه فرخ به خوبی در کتابش نشان داده است (باز تاکید کنم این بدان معنا نیست که نقدهائی بر کتاب، مثلا در روایت ناقص اش از دستاوردهای امپراطوری عثمانی نداشته باشیم) روایت پان تورانی از تاریخ بر دروغ ها و ناراستی های واضحی بنا شده است. پان تورانیست ها متاسفانه خیلی لغت سازی می کنند. ولی بعضی فعالین ما در آذربایجان، به خاطر ظلمی که در حق حقوق زبانی آنها از سوی حکومت های مرکز گرا در ایران وارد شده، بعضا آن ناراستی ها را به عنوان حقیقت می پذیرند. بر این اساس مثلا احمد کسروی، بزرگ مردی که جانش را در راه آزادی گذاشت، گرچه نقدهائی بر او وارد باشد، می شود دشمن، و کلا هرکسی بگوید زمانی، مثلا 1200 سال قبل، در آذربایجان تورکی زبان غالب نبوده، می شود شوونیست فارس. یکی نیست بگوید این دیگر چه مدل دفاعی از حقوق طبیعی و زبانی تورک هاست؟ مگر ما برای دفاع از یک حق، یعنی حق زبانی که به نظر کیملیکا می توان در زمره حقوق بشر قلمدادش کنیم، لازم است بگوئیم از زمان طلوع تمدنی بشری قومی در سرزمینی ساکن بوده اند تا اگر گفته شود 1300-1400 سال قبل در آذربایجان/آزربایجان و آران اکثریت با تورکان نبوده است حقوق زبانی تورکان و آذری های امروز را بشود نادیده گرفت؟ چرا برای احقاق حقوق زبانی و مشروع مان لازم باشد نسبت به برادران و خواهران و دوستان فارس و ارمنی مان نفرت پراکنی کنیم؟ ما برای احقاق حقوق زبانی مان احتیاج داریم بگوئیم اصل مردم منطقه و جهان از چین تا بالکان تورکی بوده است؟

در تورکیه امروزپان تورکیسم و پان تورانیسم به خصوص در میان نسل جوان طرفدار و محبوبیتی ندارد. نسل جوان تورکیه رو به جهان باز می اندیشد و دیگر در چارچوب قالب های تنگ پان تورانیسم 100 سال قبل، یعنی زمانی که تئوری های نژادی در اروپا و جهان رواج داشت و دو جنگ جهانی خونین به دنبال همان تئوری های نژادی شکل گرفت و پان تورانیسم، مانند آریائی گرائی تنها یک نمونه از آن تئوری ها بود، فکر نمی کند. رای و محبوبیت توران گرایان در تورکیه اندازه رای حزب م.ه.پ  یعنی حزب حرکت ملی است، یعنی 13 درصد بر اساس انتخابات گذشته (عدالت و توسعه اردوغان و حزب جمهوری هریک به ترتیب 49 و 26 درصد آرا را کسب کردند.) م.ه.پ اگر فقط سه درصد رایش کمتر می شد، به خاطر قانون حداقل 10 درصد در انتخابات تورکیه، حتی نمی توانست نماینده ای به مجلس بفرستد که البته بخت یارش شد و این اتفاق نیفتاد.

اصولا علامت گرگ خاکستری (بوزکورت) هم که بعضی فعالان آذری/آزری ما تصور می کنند متعلق به تمام تورکان است، در تورکیه بیشتر متعلق به م.ه.پ است و حتی گاهی به پرونده های قضائی و خلافکاری هائی از قبیل جریان دادگاه ارگنکون گره خورده است. در تورکیه جوانان اکثرا روحیه چپ و لیبرال دارند و نزد اکثر جوانان علامت بوزکورت  یک علامت منفی محسوب می شود که خاطره سرکوب و ترور چپ ها توسط فاشیست ها در دهه هفتاد و هشتاد را تداعی می کند. به علاوه با ظهور حزب عدالت و توسعه و در قدرت بودن این حزب برای سومین دوره متوالی (همین امروز در تورکیه نمایندگان این حزب و سایر احزاب دارند سوگند یاد کردند)، کلا گفتمان ملی گرائی تورکیه عوض شده است. ظهور حزب عدالت و توسعه با 50 درصد آرا و موفقیت های اقتصادی بزرگ آن یکی دیگر از عوامل بی رونقی و کساد بازار و عدم جذابیت بوزکورت ها در تورکیه است.

 (آلپ ارسلان تورکش بنیانگذار حزب دست راستی م.ه.پ با علامت دست بوزکورت. سه هلال در این تصویر و تصویر قبلی نشان م.ه.پ است و آنرا نباید با تک هلال پرچم تورکیه اشتباه کرد. پس زمینه تصویر بعدی در پائین هم متعلق به تورکش است)


ضد کوردترین حزب در تورکیه همین م.ه.پ است (همان که کوردها را تا همین مدتی پیش تورک کوهی و وحشی می خواند). آیا فعالین آذری ما واقعا مدینه فاضله شان اندیشه های آلپ ارسلان تورکش (بنیانگذار حرکت ملی/م.ه.پ) و ضیا گوقلب (از روشنفکران نژادگرای دوران جنگ جهانی اول که افکارش الهام بخش بنیانگزار م.ه.پ بود) است؟

آتاتورک هم توران گرا نبود و به توران گراها میدان نمی داد و حساب خودش و حزبش و اصلاحاتش را از آنها جدا کرد. در همین تورکیه یکی از دوستانی (از نسل هم سن پدر من) که منتقد شدید حزب عدالت و توسعه اردوغان بود و عضو و فعال حزب آتاتورک (جمهوری مردم، ج.ه.پ) می گفت مردم ما در تورکیه به خطرات م.ه.پ پی برده اند و می دانند اگر زمانی این ها در تورکیه قدرت را به دست بگیرند، با تخیلات توران گرایانه شان، در پی آن خواهند بود که یک امپراطوری فاشیستی مانند هیتلر و موسولینی بنا کنند. برای این هم رای م.ه.پ هیچ وقت از 15 درصد بالاتر نمی رود. او می گفت دیگر دوران م.ه.پ و افکار آن گونه گذشته است و دیگر تورک ها توران گرائی را جدی نمی گیرند. اگر آتاتورک هم توران گرا بود امروز بجای دو حزب جمهوری (ج.ه.پ که آتاتورک بنیان گذاشت) و م.ه.پ (بوزکورت ها) یک حزب ادغام شده داشتیم. ولی این اتفاق هرگز نیفتاد و نمی تواند بیفتد، اگر چه بعضی م.ه.پ ها در تورکیه مانند بوزکورت های ایران دوست دارند با تظاهر و به غلط خودشان را به آتاتورک که اندیشه هایش بسی مترقی تر از آنها بود بچسبانند. با یکی دیگر از شهروندان جمهوری تورکیه که مهندس صنایع بود صحبت می کردم، او هم در نقد توران گرائی می گفت امروز گردش پول و سرمایه در عالم مرزها را برداشته است و با جهانی شدن اقتصاد دیگر کسی، خصوصا نسل جدید، وقت خودش را صرف قوم گرائی توران گرایانه نمی کند. با اشاره دستش به نوجوانانی که نزدیک ما نشسته بودند (حوالی 18-19 سال مثلا) اشاره کرد و گفت مثلا به اینها اگر بگوئی توران گرائی، اصلا به گوششان هم نخورده است.

در تورکیه تورک ها به زبان فارسی بسیار احترام می گذارند و حتی دوست دارند این زبان را بدانند.(لااقل به تجربه من) من تابحال حتی یک نفر را در تورکیه ندیده ام به زبان فارسی توهین کند. از ایران در تورکیه به عنوان تمدنی بزرگ و شایسته احترام یاد می شود و حتی اندک تصور منفی که در تورکیه بعضا در مورد اعراب ممکن است وجود داشته باشد، در مورد ایرانی ها و زبان فارسی وجود ندارد.


به نظرم واقعا کوته بینانه است اگر ما الگوی دموکراسی مان جمهوری آذربایجان باشد. آذربایجان فعلی متاسفانه کشوری دموکراتیک نیست و آن را می توان با ایران دوره شاه مقایسه کرد که درش آزادی اجتماعی وجود دارد، مثلا حجاب اجباری نیست، ولی آزادی سیاسی وجود ندارد. مثالش هم آن که از زمانی که آذربایجان از شوروی رها شد، تا زمانی که حیدر علی اف زنده بود، او رئیس جمهور بود و سپس زمانی که او فوت کرد ریاست جمهوری به فرزندش الهام علی اف به "ارث" رسید. یعنی خانواده علی اف ها در آذربایجان جایگاهی شبیه خانواده خامنه ای در ایران یا مبارک در مصر (قبل از انقلاب ژوئیه) دارند. جمهوری آذربایجان هنوز واقعا "جمهوری" نشده است. به علاوه همانطور که دکتر فرخ کاوه به خوبی در مقاله اش نشان می دهد، آذربایجان/آران هنوز نتوانسته است از حال و هوای تاریخ نگاری دوران شوروی سابق خودش را رها کند. بر این اساس ما اگر قرار باشد از کشوری در منطقه الگو برداری کنیم، آن کشور نمی تواند حکومت نیمه دیکتاتوری و نوپای آذربایجان باشد، اگرچه می تواند دموکراسی پخته تورکیه باشد.

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

جنبش قومیت ها و لیبرالیسم

به نوبه خودم ویدئوی بالا را تهیه کردم، البته به زبان تورکی، تا همبستگی خودم را با 12 زندانی سیاسی که اعتصاب غذا کرده اند بیان کنم و همین طور فعالان سیاسی آذربایجان را مورد خطاب قرار دهم.

در ویدئو - برای دوستانی که تورکی نمی دانند ترجمه می کنم- گفته ام جنبش سبز متعلق به تنها فارس ها نیست، بلکه متعلق به تمام اقوام است و اشتباه است اینکه ما تورک ها فکر کنیم این جنبش فقط مال تهرانی ها است . نباید خود را کنار بکشیم. 12 زندانی سیاسی اعتصاب کننده متعلق به تمام ایرانند و نه تنها فارس ها. متاسفانه در این ویدئو فرصت نشد بگویم معتقدم جنبش سبز باید این مطالبه را در شعارهای خود قرار دهد که در مدارس ابتدائی یا راهنمائی مناطق قومیتی، در کنار زبان فارسی که زبان اصلی و وحدت بخش کشور باقی خواهد ماند، یکی دو ساعت در هفته هم خواندن و نوشتن به زبان آن مناطق (تورکی در آذربایجان مثلا) به کودکان یاد داده شود. این البته کف مطالبات قومیت هاست و نه سقف آن. جنبش سبز در مورد حقوق قومیت ها متاسفانه تا به امروز بسیار ضعیف عمل کرده است. به علاوه بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی ما متاسفانه به کشتاری که در تبریز در سال 1385 در جریان حرکت اعتراضی مردم شکل گرفت، متاسفانه تا همین امروز واکنش درخوری صورت نداده است که این به نظرم خودش نمود بارزی از تهران محوری جامعه سیاسی و روشنفکری فارس زبان ماست.

این روزها مسئله قومیت ها، به خصوص جریانی که ذیل هواداران تیم  تراختور شکل گرفته است، ذهن مرا بسیار به خود مشغول داشته است. مدتی وقت صرف می کنم تا نوشته های هر دو طرف درگیر - در میان فارس ها و تورک ها- را بخوانم. دوستان فعال آذربایجان البته جایشان بر فرق سر ما، ولی باید اعتراف کنم نظرات آن دسته از دوستان را که زبان فارسی را تحقیر می کنند، در مورد زبان فارسی به اشتباه تاریخ سازی می کنند، با تکیه بر آثار امثال محمد تقی زهتابی و دیگران که من از نظر علمی آنها را قدیمی و جهت دار و نه چندان معتبر می دانم، می خواهند بگویند تمام دنیای قدیم از چین تا بالکان تورک بوده، اصلا باب طبعم نیست. اینکه با بازتولید جریانی شبیه به جریان حزب دموکرات آذربایجان در دوران پیشه وری در آذربایجان،سودای جدائی از ایران را داشته باشیم، سر سوزنی برای من جذاب نیست و به نظرم بر اساس ایده یک مدینه فاضله تخیلی بنا شده است.

من طرفدار لیبرالیسم ام ولی ملی گرائی فعالان تورک دوره پیشه وری را اصلا لیبرال نمی دانم. دلیلش هم خیلی واضح است: پیشه وری و جریان او متعلق به دوران جنگ جهانی دوم است، همان زمان که هنوز سایه ملی گرائی هیتلری و موسولینی و استالینی بر تمام جهان سایه افکنده بود و ملی گرائی های منطقه ای آن زمان، چه فارس و چه تورک و چه عرب، چه پان ایرانیست و چه پان تورکیست و چه بعثی، ار تاثیر فاشیسم و نازیسم و استالینیسم مصون نبوده اند. اصولا سیاست ها و نظریه های ملی گرائی لیبرال که من معتقد بدانم تماما از دوران جنگ جهانی دوم به بعد و در واکنشی به مصائب و قتل عام های نژادی دوران جنگ جهانی اول و دوم شکل گرفتند. این نظریه ها متاسفانه به ایران وارد نشده اند و در زبان و ضمیر فعالان قومیتی ما جائی ندارند. به زبان دیگر ما باید بسیار فرهنگ سازی کنیم تا ملی گرائی لیبرال بجای ملی گرائی های کلاسیک و نژادگرای قرن نوزدهی در ذهن و روان فعالان قومیت های ایرانی ما از فارس گرفته تا تورک و عرب و بلوچ بنشیند. از متاخرترین این نظریه ها نظریه چندفرهنگی گرائی لیبرال ویل کیملیکا است که در چارچوب لیبرالیسم از نوعی فدرالیسم دفاع می کند. دیوید میلر را هم از یاد نبرید.

از طرف دیگر من سخت منتقد ملی گرائی پان ایرانیستی هستم. معتقدم مفهوم این آقایان/خانم ها از ملیت هم مانند پان تورک ها کاملاجنگ جهانی دومی است. در ذهنیت این آقایان/خانم ها در تاریخ ایران جائی برای اقوام غیر فارس نیست. تورکها، به عنوان مثال، یا در تاریخ نویسی این آقایان غایب اند، یا اگر هم حاضرند اجنبی و بیگانه و خارجی و مهاجم و خونخوار محسوب می شوند (لغات زشتی چون ترک تازی را به یاد بیاورید) از همه بدتر در این میان تئوری های روشنفکرانه ای است که بصورتی نژادگرا یکی از علل اصلی عقب ماندگی ایران را ورود ترکان یا حاکمیت پادشاهی های تورکی بر ایران از قبیل سلجوقی و غزنوی می داند. یکی نیست به این آقایان بگوید که عزیز من، اگر قرار بود بدون مهاجرت تورکان ایران پیشرفته و مدرن باشد، چرا در میان کشورهای اسلامی تورکیه که از قضا اکثر نفوس اش تورک اند بهترین کارنامه را در زمینه هائی از قبیل دموکراسی، لائیسیته به معنای خروج شریعت از حوزه قوانین قضائی، و پیشرفت اقتصادی و رابطه با دنیای جدید دارد؟ اگر تورک ها واقعا این قدر فرهنگ شان به قول شما متنازل بوده که باعث عقب ماندگی ایران شده اند، چرا تورکیه را این قدر جلوتر از شما پیش برده اند؟ معلوم است که البته این استدلال شما واهی است و نشان از فرافکنی در تحلیل علل توسعه نیافتگی ایران دارد.

به قول دوست فاضلی که او هم شاگرد کیملیکاست، نیاز اساسی امروز ما در باب ملی گرائی لیبرالیسم است و اینکه قومیت ها ما چه تورک و چه فارس یاد بگیرند خواسته های خودشان را در چارچوب لیبرال، و نه فاشیستی از نوع جنگ جهانی دوم، مطرح کنند و پیش ببرند. جریانات اخیر آذربایجان هرقدر نقطه ضعف داشته باشند که من معتقدم دارد، این نقطه قوت را دارد که ملی گرایان ایران گرا و فارس گرای ما را از خواب خرگوشی ندیدن قومیت های دیگر، و فقط دیدن خود و خود را مرکز جهان و عالم و آدم پنداشتن، بیدار کند و به  یادشان بیاورد چقدر ساختن جک های قومیتی و به سخره گرفتن زبان و فرهنگ و لهجه دیگران، زشت و خطرناک و مهیب است.

امیدوارم 12 شیر در بند اعتصاب غذا کننده هرچه زودتر از بند سلطان ولی فقیه رها شوند و همه ایرانیان هم از هر قومیتی چه فارس و چه تورک و کورد و عرب طعم آزادی در بهره گیری از حقوق زبانی خودشان در سایه قهرمانی این دلاوران دربند بچشند. امیدوارم هدی صابر آخرین زندانی باشد که از اعتصاب غذا فوت می کند که اگر غیر از این شود، خون مظلوم دامان ولی جائر را خواهد گرفت.


۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

لویاتان نفتی فقیهان در کنترل سکسوالیته


این روزها در مملکتی که توسط فقیهان و نظامیان تحت امرشان اداره می شود، اتفاقات عجیبی در حوزه مسائل جنسیت در حال رخ دادن است. از یک طرف  بازار تجاوز به زنان داغ است، از طرف دیگر با آغاز فصل گرما طرح هائی چون امنیت اجتماعی و گشت ارشاد و برخورد قاطع و چکشی با خانم های به اصطلاح بد حجاب باب شده است و از طرف دیگر گفته می شود طرح تفکیک جنسیتی دختران و پسران در دانشگاهها قرار است از مهر ماه اجرا شود و عده ای از روحانیون بسیار به دنبال اجرائی شدن این طرحند. (به عنوان مثال نگاه کنید به این جملات آقای مکارم شیرازی)


برای کسی چون من که خارج از ایران زندگی می کنم و تفاوت سیاست های حکومت در مورد امور جنسیتی در ایران و کشورهای دموکراتیک را به چشم مشاهده کرده ام، این اخبار در ذهنم سئوالات بسیار جدی ایجاد می کنند. این سئوالات در حیطه مطالعات جنسیت و سکسوالیته می گنجند که پژوهشگران علوم سیاسی و اجتماعی ایرانی آنرا متاسفانه بقدر کافی جدی نگرفته اند.


جای دور نروم. ایران را با تورکیه/ترکیه که مسلمان است مقایسه می کنم.  تورکیه جامعه ای مذهبی است، ولی برای خیلی از مذهبیونش غیرعادی است وقتی می شنوند در ایران وقتی قرار شد ورود زنان به ورزشگاه آزاد شود، روحانیون کفن پوشیدند و در خیابان های قم تظاهرات کردند یا مرگ یا عدم ورود زنان به ورزشگاه. این صحنه ها در ایران حاکی از یک بحران عمیق در مسئله جنسیت می کند. من خودم در تلویزیون تورکیه دیدم یک نفر امام/استاد الهیات در برابر خانمی که دامن نسبتا کوتاه داشت و آرایش غلیظ کرده بود (به سیاق مجری های زن تلویزیون های تورکیه و شبکه های غربی) نشسته بود و به سئوالات شرعی مردم از طریق تلفن جواب می داد.  در ایران امروز این مسئله چیزی در حد خواب و خیال است. وقوع انقلاب به ابعاد این بحران دامن زده. یادم است که خوانده بودم مرحوم مطهری هم که در دانشگاه تهران استاد بوده، خیلی از دانشجویان در آنجا بی حجاب بوده اند و ایشان آن قدرتسامح داشته که علی رغم آنکه معتقد به "مسئله حجاب" است در ان دانشگاه درس بدهد. (برای اثبات ادعایم یک بار کتاب مسئله حجاب آقای مطهری را دوباره بخوانم، ولی به تصورم و شناختم از مطهری از هیچ کجای آن لزوم حجاب اجباری از سوی حکومت در نمی آید.)

توماس هابز در اثر معروفش حکومت را اژدها (لویاتان) نامیده است. در ایران به واسطه ارتزاق حکومت از نفت لویاتان حکومت اسلامی نفتی است، یا به قول اکبر گنجی ولایت فقیه نفتی حاکم است. در این مملکت و در اندیشه فقیهان چه می گذرد؟ چرا این لویاتان تمام قدرت و نیروی نظامی و اقتصادی و امنیتی اش در سطح ملی را بکار می برد تا سکسوالیته زنان را کنترل کند. چرا نظارت بر بدن زنان این قدر برای فقیهان طرفدار ولایت فقیه معتقد است؟ چرا حاکمان مرد ایران زنان وطن را ناموس خود می دانند؟

 چند روز پیش داشتم یک ویدئو را از یکی دو ماه اول بعد از انقلاب و زمان حوالی همه پرسی جمهوری اسلامی می دیدم. جمله ای که از زبان پیرمردی اول فیلم خارج می شد دقت ام را جلب کرد. اولین توصیفی که در مورد شاه بکار برد "ولد الزنا" است. کسانی که در زمینه مطالعات فرهنگی کار می کنند می دانند چقدر کاربرد ویژه کلمات می تواند حکایت از ناخودآگاه جمعی یک فرهنگ داشته باشد. نه فقط فقیهان بلکه کل جامعه ایرانی در مسئله جنسیت دچار بحران است.
 
به سالهای آغازین شروع نهضت انقلاب اسلامی سال 1357 برگردیم. به سال 1342. اعلامیه معروف آقای خمینی در آستانه جریان 15 خرداد صادر شده در عید نوروز سال 1342 عنوانش این بود که "روحانیت امسال عید ندارد" و در آن یکی از دلایل اصلی مخالفت آقای خمینی با حکومت شاه بدین ترتیب تصور غربی از سکسوالیته و لذت عنوان شده بود:

" نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر با تصویب نامه های خلاف شرع و قانون اساسی می خواهد زن های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند.... دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند یعنی احکام ضروریه اسلام و قران را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه ها بکشد یعنی دخترهای جوان و عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می کنم ... من به دستگاه جابر اعلام خطر می کنم...لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس می کنم و به مردم اعلام خطر می نمایم."

این سطور ایده تصوری را که افسانه نجم آبادی معتقد است با ورود با دوران مدرنیته در ذهنیت اجتماعی شکل گرفت، یعنی زن به مثابه همسر وطن، را تائید می کند. خانم افسانه نجم آبادی در کتاب زنان سیبیلو و مردان بی ریش  تلویحا اشاره می کند که ورود مدرنیته به ایران کج و معوج بوده است. تفسیر خود من آن است ، گویا مهدی خلجی هم در برخی نوشته ها با این مسئله اشاره کرده، با ورود مدرنیته به ایران سکسوالیته و لذت در ذهنیت روحانیون و مذهبیون ما تبدیل به مسئله ای غربی شد و چون روحانیت خود را موظف می دید که از تمام دستاوردهای سنت (که مهم ترینش در اندیهش ایشان فقه و شریعت بود) در برابر مدرنیته غربی دفاع کند، خود را با تمام نیرو در برابر سکسوالیته و لذت و لیبیدو قرار داد.ولی قبل از مواجهه جدی با غرب سکسوالیته و لذت پدیده ای غربی و درنتیجه آن قدر منفی در نزد روحانیون شیعه نبود. به خاطرات آقا محمد قوچانی به عنوان مثال مراجعه کنید که او چگونه به طرزی عادی از تجربه اش با زنی که در نجف به عنوان متعه امکان ارتباط جنسی یک شبه با او وجود داشته صحبت می کند. یا درمورد جهانگیرخان قشقائی از مجتهدان بزرگ شیعه در قرن نوزدهم می نویسد:


" خانه و زندگى به جز حجره مدرسه نداشت و نماز جماعت هم مى خواند. آن هم پيرمرد بود و لكن گاهى متعه مى گرفت." (سیاحت شرق، 114)
تحلیل طرح هائی از قبیل امنیت اجتماعی و گشت ارشاد در دوران جمهوری شاید از این قرار باشد.  در ناخودآگاه فقیهان و سرداران و بسیجیان حاکم که همگی مردند، ایران چون حرم سرائی بزرگ است که زنان و دخترانش ساکنان این حرم سرایند و فقها و سپاهیان یا همان نگهبانان این حرم خود را موظف می دانند زنان ساکن یا همان نوامیس وطن را ازچشم و اثر مردان بیگانه و اجنبی محافظت کنند. تمام مردان غیر خودی و نا معتقد به ولایت فقیه اجنبی اند. (این که چه کسی به آقایان چنین "حقی" را در نظارت بر بدن زنان وطن را داده، البته فعلا موضع بحث من نیست و اینجا می خواهم بیشتر توصیف کنم تا بحث هنجاری.)  بر این اساس برخورد خشن عضوگشت ارشاد نیروی انتظامی در همدان در این فیلم، منطق اش همان منطق شوهری بد دلی است که زنش را، چون سکسوالیته اش به شکل ناخودآگاه یا خودآگاه تمرد کرده، مورد خشونت و آزار قرار می دهد.

البته وقوع جنگ 8 ساله ایران و عراق با آن همه کشته و شهیدش هم در غلبه غریزه مرگ بر لیبدو و ایجاد تصور از زنان و دختران ایرانی به عنوان نوامیس وطن و لزوم حفاظت از آن نوامیس به هر قیمتی مهم بوده است. به زبان تمثیل می توان چنین گفت که گویا بسیجی ها و سپاهیان ما هنوز خود را در هنگامه جنگی می بینند که در آن کشور بیگانه ای با هجوم اش نوامیس وطن را مورد تهدید قرار داده و بسیجیان ما باید از نوامیس در برابر هجوم اجنبی دفاع کنند.

جنگ تمام شد، ذهنیتی که به واسطه تصورش از ولایت فقیه معتقد بود سپاهیان یا همان رزمندگان سابق باید با پایان وظایف حوزه جنگ سخت به دفاع در برابر تهاجم فرهنگی نرم رو بیاورد، این بار دشمنی خیالی که نوامیس وطن یا همان دخترانش را مورد هجمه قرار داد در اندیشه خودش و معتقدانش به واسطه تبلیغات بازساخت کرد. این دشمن جدید این بار مردان طبقه متوسط و تجدد گرای شهری بود. یعنی در ذهن فقها و سپاهیان حاکم، مردان تجددگرای طبقه متوسط شهری و کلا تمام مردان نامعتقد به ولایت فقیه، این بار به جای نظامیان مهاجم صدامی سکسوالیته زنان داخل حرم را مورد تهدید قرار می دادند. در این میان حقیقت بینی نیست که در گوش آقایان فریاد بزند برادر من، جنگ تمام شد. ما همه، چه شهرنشین و چه روستائی، چه مرد و چه زن اهل یک مملکتیم. دیگر صدامی و تهدیدی بر ناموس وطن در کار نیست. مردانگی جوانان کمترمذهبی و نامعتقد به ولایت فقیه (خیلی از سبزهای امروز) تهدیدی برای مردانگی جوانان بسیجی نیست. البته می دانیم حکومت های ایدئولوژیک است که بدون مفهوم دشمن و بازتولید آن در شکل های مختلف قادر به حیات نیستند. شما به بسامد کاربرد کلمه دشمن در کلام ولی فقیه آقای خامنه ای در دوران زمامداری شان دقت کنید تا ببینید این بسیجیان و سپاهیان در برابر چه هجمه ای از تبلیغات از سوی ولی فقیه شان هستند.

متاسفانه کمتر تحلیل جدی در مورد سکسوالیته در ایران نوشته می شود. تحلیل های مهدی خلجی ، به خصوص آنهائی که مربوط به روحانیت است، البته در این میان استثناست و امیدوارم ادامه بدهدشان. ما بسیار احتیاج به تحلیل های فرویدی و اریک فرومی و لاکانی و ژیژکی در مورد وضعیت لیبدو/نیروی جنسی در ایران هستیم. در مورد وقایع و تجاوزهای اخیر توصیه می کنم مقاله چند سال قبل محمد برقعی با عنوان "سکسی ترین انقلاب جهان"  و بخش هائی از این نوشته مهدی جامی  را بخوانید.  

کاش از افرادی که این سطور را می خوانند لااقل یک نفر به عنوان پایان نامه دکترا یا فوق در رشته هائی از قبیل مطالعات ایران یا جامعه شناسی یا علوم سیاسی روی جنبه های جنسی انقلاب 57  کارکند. دگردیسی تصور روحانیت در مسئله جنیست از دوران پیشامدرن (مثلا صفویه) تا عصر جمهوری اسلامی بسیار شایسته واکاوی است و سرنوشت امروز جنبش سبز هم تاحدی به فهم درست از این دگردیسی ها پیوند خورده است. 
در مورد کتاب زنان سیبیلو و مردان بدون ریش خانم افسانه نجم آبادی هم بگویم من مدت ها قبل از گیگاپدیا در مورد تاریخ سکسوالیته در ایران دانلود کرده بودم ولی نخوانده بودمش. اتفاقات و تجاوزهای اخیر سبب شد شروع به خواندن اش کنم.  دکتر نجم آبادی (متولد 1946)  استاد مطالعات زنان و تاریخ سکسوالیته در دانشگاه هاروارد است. جالب است بدانید ایشان نوه شیخ هادی نجم آبادی از روحانیون متجدد دوران ناصری و مظفری است. گویا در سنین پائین از ایران به آمریکا عظیمت کرده اند، لیسانس و فوق لیسانس شان در فیزیک بوده (در 24 سالگی فوق اش را گرفته)، و سپس مطالعاتش را در زمینه علوم اجتماعی متمرکز کرده است. دکترای ایشان در سال 1984در جامعه شناسی از دانشگاه منچستر انگلستان است. کتاب مزبور 8 فصل دارد و دو قسمت. قسمت اول عنوانش هست "زیبائی، عشق و سکسوالیته" و شامل دو فصل زیر است" 1 – [زیبائی، عشق و سکسوالیته در] اوائل قاجار 2- دگردیسی های [زیبائی، عشق و سکسوالیته در] قرن نوزدهم.  قسمت دوم عنوانش هست: "کارکرد فرهنگی سکسوالیته و جنسیت" و کارکرد فرهنگی سکسوالیته را در امور زیر بررسی می کند: فصل 3- غروب خورشید (نا) مرد، 4- وطن عشق، وطن مادر 5- باحجابی و بی حجابی زنان 6- تراژدی ازدواج رمانتیک 7- شکل گیری مفهوم زن تحصیل کرده و مادر. 8- زنان یا همسران ملیت [ایرانی]. به خصوص اگر فرصت تان کم است لااقل بخش هائی از کتاب را از دست ندهید.

پی نوشت- پیرامون مسئله قومیت ها در ذیل یادداشت های قبلی دوستان کامنت های قابل تاملی نوشته اند . فرص کنم در یادداشتی نظرم را در موردشان خواهم گفت. از همه دوستانی که در بحث شرکت کردند و می کنند صمصمانه ممنونم.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

پارسی به جای فارسی، تورکی به جای ترکی

من وقتی در نوشتار قبلی بجای ترک از تورک استفاده کردم،با دو نوع واکنش کاملا ضد هم مواجه شدم. عینا متن کامنت هائی را که در اینجا یا فیس بوک در مورد این استعمال زبانی دریافت کردم را می آورم. بحث بسیار جالبی درگرفت.

کامنت های دسته اول از برخی دوستانم (با اجازه آنها کامنت ها را اینجا بدون ذکر نام منتشر می کنم. محتوای این کامنت ها مهم است و اینکه چه کسی کدام کامنت را داده کاملا بی ربط است. چون بدون ذکر نام است به خودم اجازه آوردن شان اینجا را دادم. پوزش می خواهم که به خاطر انتشار سریع مطلب نشد اجازه بگیرم):

1- به قول دوستان واو ناسیونالیستی است.

2- فکر کنم به عنوان فلسفه خوانده قبول داری که استدلالت ایراد زیاد داره. اگر این طور می بود قواعد زبان، همه باید به آلمان می گفتیم دویچسلند یا جرمنی، و خیلی نمونه های دیگه.

3- میثم من هم مدتهاست که نوشته هایت درباره قومیت ها و..غیره را می خوانم  ...روز به روز می بینم برخلاف ظاهر سخنانت که دم از میانه گیری و..می زنی ناخودآگاه برساخته های پان ترکیسم را گسترش می دهی. برای نمونه همین بحث جوک گویی که همواره از ترکها می گویی اما نگاه نمی کنی که برای بیشتر فارسها هم جوک ساخته می شود یا برای رشتی ها و لر ها و...دیگر آنکه هر چیز بی ربطی را مانند پان ترکها به به جستار ترک فارس و..ربط می دهی. برای نمونه رابطه ارمنستان با ایران یا خشکیدن دریاچه ارومیه را بی توجه به بی بنیادی دوای های پان ترکها گسترش می دهی. حکومت ضد ایران و فارس را همانند پان ترکها حکومت پان فارسیسم می خوانی بی آنکه دلیلی بیاوری و این همه ضدیت حکومت با فارس و ناسیونالسیم ایرانی و ..را ببینی. به نگرم تا اندازه زیادی شیوه و گونه داوی هایت بیشتر پان ترکیستی است تا میان گیری و..

4-عزیز من 1000 سال است فارس ها به تورک ها می گن ترک به کورد ها هم می گن کرد. تازه تورک هم نیست تؤرک است. ترک خواند تؤرک ها چه ربطی به توهین دارد؟ در زبان فارسی مصوت ؤ وجود ندارد و اصلا تؤرک نمی توان گفت و یا نوشت . گاهی واقعا حرفایی ناامید کننده ای می زنی. یا این حساب به لهستان هم بگوییم پولسکا چون خودشان اینگونه می گویند! یا مثلا ترک ها به جای یونانستان همان نامی را بکار ببرند که خودشان می گویند!

پاسخ من به کامنت های بالا همان نکاتی است که در انتهای نوشتار قبلی بصورت پی نوشت آورده ام و البته می توان آن مطالب را بعدها در یادداشتی دقیق تر و کامل تر کرد. در جواب یکی از این کامنت ها به خلاصه نوشتم:

" تورک نوشتن من بجای ترک برای اعتراض به این جک های مزخرفی و نفرت انگیزی که به نام ترک در ایران ساخته اند. کسانی که این جک ها را ساخته اند و می سازند اصلا متوجه نیستند دارند با آتش بازی می کنند و وحدت ایران را به خطر می اندازند. قیام مردم تبریز 5 سال پیش نمونه اش. خوب من هم چون بار کلمه "ترک" در زبان فارسی به خاطر همین جک ای نژادگرایانه منفی شده، ترجیح می دهم از کلمه "تورک" استفاده کنم که خطابی است که خود این قوم در مورد خودشان به کار می برند. البته که این مسئله انتخابی است و ممکن است کسی کلمه ترک را بپسندد."

ولی جالب است بدانید نوع کاملا متفاوتی از کامنت هم دریافت کردم (و احتمالا باز خواهم کرد) که کاملا در نقطه مقابله کامنت های بالا است. این کامنت در دوقسمت از قرار زیر بود:

- درباره ی نام اشخاص و ملیتها ....تورکها خودشان را تورک خطاب میکنند و کوردها هم کورد. تا جایی که میدانم لرها هم در نوشته ها و گفتارشان خود را لور مینامند. این گونه نوشتن نام آنها منطقی ست. ولی بر فرض اینکه قوم فارس کنونی ادامه تاریخی پارسهای باستان باشد که نیست، فارسها خود را پارس و زبانشان را پارسی خطاب نمی کنند. بنابراین پارسی خطاب کردن فارسها چندان منطقی به نظر نمی آید.

پاسخ من به کامنت بالا از قرار زیر بود که قسمت هائی از آن پاسخ به کامنت های دسته اول هم هست (بخش های بی ربط به این یادداشت را از پاسخ حذف کردم):

-من چون از هیچ ملیت گرائی ای بطور ویژه دفاع نمی کنم. به عبارت دیگر چون به ملیت های تورک و پارسی و کورد به یک اندازه علاقه دارم، نوعی نگاه جهان شهری درعین احترام به هویت های منطقه ای.....در مورد انتخاب پارسی یا فارسی هم من پارسی را ترجیح می دهم. پارس ها همان قدر ارتباط با تمدن پارسی دارند به نظرم که تورک ها با تمدن باستانی تورکی. یعنی اگر انتظار داشته باشم پارسی یا تورکی به شکل خالص (اگر خالص معنا و ارزشی داشته باشد) 2000 سال قبل بیابیم، البته نه پارسی معنا دارد، نه تورکی و نه بسیاری دیگر از قومیت ها و ملیت های جهان که در طول تاریخ دوهزارساله اخیر بسیاری ازدواج ها با هم کرده اند و آمیخته شده اند. من پارسی را با همان منطق تورک و ترک بر فارسی ترجیح می دهم. واضح است تبدیل پ به ف بر اساس ساخت زبان عربی صورت گرفته که در آن ف وجود ندارد. البته من با اینکه تورکی خودش را ترک و پارسی خودش را فارس بخواند هیچ مشکلی ندارم و این مسئله کاملا فردی و انتخابی و سلیقه ای است به نظرم.

دوستی که کامنت گذاشتند برایم دوباره نوشتند (باز با حذف قسمت های نامربوط به این بحث خاص):

- مساله تورک و ترک اساسا با مساله ی پارس و فارس متفاوت است. ملت فارس اساسا هیچ گونه ارتباطی اعم از زبانی، فرهنگی و مذهبی و ... با قوم پارسی منقرض شده در هزاره های پیشین ندارد. زبان فارسی کنونی هم هیچ ارتباط مستقیمی با زبان قوم پارس ندارد. به عبارت بهتر زبان فارسی ادامه ی تاریخی زبان پرسهای باستان نیست. زبان فارسی آمیخته ای ست از زبانهای ایرانی غیرفارسی (سغدی و خوارزمی و ..) و عربی و تورکی و .. . این زبان در آسیای میانه و شمال افغانستان پدید آمده و تکوین شده، سپس وارد ایران شده است. فارسهای کنونی هم از امتزاج اقوام سامی و تورکی و بومیان دیگر ایران تشکیل شده اند. فلذا یکی گرفتن پارسی و فارسی نمیتواند صحیح باشد.

در نهایت جواب من از قرار زیر بود:

اجازه بدهید باز با نظرتان در مورد زبان پارسی/فارسی موافق نباشم. اگر بخواهیم استدلال شما مبنی بر آمیختگی زبان پارسی پس از اسلام با زبانهای دیگر به خصوص عربی و مقداری سغدی و بقیه را ملاک این بگیریم که فارسی امروز ربطی به پارسی باستان ندارد، همین گونه می شود استدلال کرد تورکی امروز ربطی به تورکی تورکان آسیای میانه که از شرق چین تا تورکمنستان گسترده است ندارد، چون فراوان درش لغات عربی و فارسی یافت می شود، که به نظرم سخنی بی ربط است. شما بهتر از من می دانید که به خاطر میراث دوران سلجوقی که به عثمانی رسید و عوامل دیگر بسیاری از لغات فارسی وارد زبان تورکی (به خصوص تورکی عثمانی) شده اند که در زبان روزمره هم بسیاری شان را به کار می بریم. شما اگر سری به کتابخانه سولیمان قانونی در استانبول بزنید، کنار مسجد سلمانیه، خواهید دید بسیاری کتب فارسی و عربی در کتابخانه عثمانی ها وجود داشته و اصولا فارسی یکی از سه زبان دربار تورکان عثمانی بوده است. اکثر لغات عربی موجود در تورکی امروز ابتدا در زمان ورود اسلام به ایران وارد پارسی شده اند و سپس از فارسی وارد تورکی،به خصوص تورکی سلجوقی و عثمانی، وقتی تورک ها اسلام آوردند. این مسئله با دقت در ترکیب لغات عربی موجود در زبان تورکی امروز چندان مشکل نیست تائیدش. به هر حال تاجائی که من می دانم هیچ زبان شناس منصفی نمی گوید زبان پارسی امروز (یعنی پارسی بعد از اسلام) ربطی به زبان پارسی پیش از اسلام ندارد. مگر اعراب که ایران آمدند نسل کشی کردند که زبان پارسی پیش از اسلام نابود شده باشد و اثری از آن در فارسی امروز نباشد؟! متن زیر برگرفته از مدخل تورکی عثمانی ویکی پدیا است و شاهد ادعای بنده در مورد ورود لغات عربی ابتدا به فارسی و از طریق فارسی به تورکی عثمانی:


"As in most other Turkic languages of Islamic communities, initially the Arabic borrowings were not the result of a direct exposure of Ottoman Turkish to Arabic, a fact that is evidenced by the typically Persian phonological mutation of the words of Arabic origin.[2][3][4] The conservation of archaic phonological features of the Arabic borrowings furthermore suggests that Arabic-incorporated Persian was absorbed into pre-Ottoman Turkic at an early stage, when the speakers were still located to the northeast of Persia, prior to the westward migration of the Islamic Turkic tribes. An additional argument for this is that Ottoman Turkish shares the Persian character of its Arabic borrowings with other Turkic languages that had even less interaction with Arabic, such as Tatar and Uygur.

In a social and pragmatic sense, there were (at least) three variants of Ottoman Turkish:

Fasih Türkçe (Eloquent Turkish): the language of poetry and administration, Ottoman Turkish in its strict sense;
Orta Türkçe (Middle Turkish): the language of higher classes and trade;
Kaba Türkçe (Rough Turkish): the language of lower classes.

A person would use each of the varieties above for different purposes. For example, a scribe would use the Arabic asel (عسل) to refer to honey when writing a document, but would use the native Turkish word bal when buying it".

این بحث ها بحث های بسیار مهمی هستند. کامنت های مخالف هم نشان می دهند جامعه ما از نظر فکری در بحث قومیت ها بسیار متکثر و شقه شقه است. تفاوت نظر طبیعی است. به قول راولز نتیجه ساختار قوای ذهنی آدمی است. فقط لازم است این تکثر به قول همان راولز معقول بماند. یعنی گروههائی که از نظر فکری متفاوتند، یعنی نویسندگان دسته کامنت اول و دوم، حوصله شان سر نرود، بلکه با هم "گفتگو" به معنای دقیق کلمه کنند. استدلال های همدیگر را آنطور که هست، نه آنطور که در ذهن شان پیش خود تصور کرده اند، بشنوند وبا هم تبادل نظرکنند. 

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

انتخابات تورکیه و انتخابات ما: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

یکشنبه گذشته انتخابات پارلمان تورکیه برگزار شد. روز انتخابات دقیقا منطبق بود بر سالگرد انتخابات ریاست جمهوری دو سال قبل ایران، یعنی 22 خرداد. سرنوشت تورکیه برای 5 سال آینده مشخص شد. حزب عدالت و توسعه به رهبری رجب طیب اردوغان، اهل محله قاسم پاشا در استانبول و از خانواده ای از اهالی سواحل دریای سیاه (قارا دنیز) پیروز انتخابات شد؛ در حالی که معلوم نیست ما تا کی قرار است در ایران حسرت یک نیمچه انتخابات آزاد را بخوریم.

بنا بر گزارش رسانه ها رای گیری ساعت 4 بعد از ظهر تمام شد. برای من که عادت به طول کشیدن زمان رای گیری تا دیروقت در ایران را دارم عجیب بود. پس از معلوم شدن نتایج، روسای دو حزب بزرگ رقیب یعنی آ.ک.پ(عدالت و توسعه)  (پیروز) و حزب ج.ه.پ (جمهوری مردم) (حزب دوم) عصر از بالکن های دفاتر مرکزی احزاب شان در آنکارا برای هواداران سخنرانی کردند.طبیعتا سخنرانی اردوغان پیروز هیجان بیشتری داشت.

نتیجه انتخابات  از قرار زیر بود: حزب عدالت و توسعه 49.9 درصد آرا، حزب جمهوری مردم 25.9 درصد، حزب حرکت ملی 13 درصد، نماینگان مستقل طرفدار حزب صلح و دموکراسی کردها 6.6 درصد. حزب عدالت و توسعه 21.4 میلیون رای داشت، حزب جمهوری 11.1 میلیون، حزب حرکت ملی 5.5 میلیون، نمایندگان مستقل طرفدار حزب صلح و دموکراسی (حزب کوردها) 2.8 میلیون. حزب عدالت و توسعه اردوغان توانست 326 کرسی مجلس را تصاحب کند، حزب جمهوری 135 کرسی، حرکت ملی 53 کرسی. نمایندگان مستقل نزدیک به صلح و دموکراسی کوردها تواتنستد علی رغم تمام موانع برای اولین بار 36 نماینده را وارد پارلمان کنند. (این مسئله یک موفقیت بزرگ برای لیبرال ها و چپ های طرفدار حقوق قومیت ها در تورکیه محسوب می شود.)
 شفاف بودن فرآیند انتخابات در تورکیه حیرت آور بود. انتخابات که تمام شد، تقریبا همه نتیجه انتخابات را بلافاصله "توانستند" قبول کنند. از بس که ناظرهای مختلف سر صندوق ها است و انتخابات در معرض دید لحظه به لحظه رسانه ها است، تقلب کلان در انتخابات تورکیه اگر نگوئیم محال بسیار مشکل است. مقایسه کنید وضعیت را با انتخابات مهندسی شده ای که دو سال پیش در ایران رخ داد و  در ان ناظران طرفداران 2 نامزد مخالف را از سر صندوق و محل شمارش اخراج کردند، خیلی هایشان را هفته بعد دستگیر کردند و به هیچ رسانه مستقلی به جز صداسیمای حکومتی خودشان اجازه حضور در محل شمارش آرا را ندادند. خنده یا گریه آور آنکه امروز هم دو کاندیدای معترض به نتایج انتخابات یعنی مهندس محبوب موسوی و شیخ شجاع کروبی به جزم معترض بودن به نتایج ذانتخابات مهندسی شده در حبس و حصر به سر می برند تا دل سلطان خنک شود. آنچه در دو کشور در مورد انتخابات اتفاق می افتد اصلا غیر قابل مقایسه است.


حزب آ. ک.پ یا همان عدالت و توسعه اگر فقط چهار کرسی دیگر کسب می کرد، یعنی به حد نصاب 330 نماینده می رسید، می توانست "بدون جلب نظر احزاب رقیب" تقاضای برگزاری رفراندم برای قانون اساسی جدید کند. ولی الان هم دست حزب عدالت و توسعه برای تغییر قانون اساسی، به شرط به دست آوردن حد اقلی از نظر مطلوب احزاب دیگر، کاملا باز است و احتمالا قانون اساسی جدیدی برای تورکیه در یکی دوسال آینده نوشته شود. شرایط را مقایسه کنید با وضعیت اسف بار ایران که منتقدان حکومت حتی از طرح علنی بازنگری در قانون اساسی خوف دارد، مبادا که به گوشه قبای سلطان بر بخورد. طبق قانون اساسی موجود و متناقض ایران تغییر قانون اساسی را نه احزاب، بلکه شخص ولی فقیه است که باید صلاح بداند. واضح است که چون در شرایط حاضر ایران مهم ترین درخواست دموکراسی خواهان (حتی اصلاح طلبانی مانند آقای خاتمی لااقل ته دلشان!) همین محدود کردن اختیارات بسیار گسترده و خدا گونه ای است که در قانون اساسی موجود برای ولی فقیه تعبیه شده، برخلاف تورکیه که درش تغییر قانون اساسی بسی روتین است، تغییر قانون اساسی در ایران کار حضرت فیل است.
وقتی داشتم تحلیل شبکه های مختلف تلویزیونی تورکیه را در مورد علت پیروزی اردوغان با رای بالا برای بار سوم می دیدم، نظر اکثرشان این بود که اولا از منظر مردم  تورکیه پروژهای کلان اقتصادی اردوغان و محبوبیت و قدرتی که تورکیه در سایه حکومت حزب او در میان کشورهای منطقه ای به دست آورده، عامل اصلی رای بالاست. از دید جهانی و منطقه ای کشورهای اسلامی و عربی امروز به تورکیه ای که درش حزب عدالت و توسعه حاکم است به عنوان مدل نگاه می کنند. باز مقایسه کنید وضعیت را با محبوبیت جمهوری اسلامی در جهان و درمیان کشورهای منطقه با گذشت 22 سال از رهبری مطلقه و مادام العمر آقای خامنه ای. علی رغم ثروت عظیم نفت که ما در ایران بصورت خداداد داریم، امروز هیچ کس حتی اخوان المسلمین به مدل مدیریتی سلطانی آقای خامنه ای که ناکارائی اش را به وضوح در زمینه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نشان داده است، به عنوان الگو نگاه نمی کند.  
اردوغان روز یکشنبه پس از اعلام نتایج و در جشن بالکن گفت : "امروز از استانبول تا بوسنی پیروز شده، از ازمیر تا بیروت، از آنکارا تا دمشق، از دیاربکر تا رام الله، نابلس، جنین، کرانه باختری، قدس و غزه پیروز شده، امروز از ترکیه تا خاورمیانه، قفقاز، بالکان و اروپا پیروز شده". این شعار در کشورهای عربی خریدار دارد. باز مقایسه کنید با وضعیت محبوبیت جمهوری اسلامی و رهبری آن که پس از سرکوب و قتل و شکنجه مردمش در جریان انتخابات 2 سال پیش ایران بدون هیچ گونه عذرخواهی، دیگر حنایش رنگی در میان کشورهای مسلمان منطقه ندارد، مردم کشور خودش که پیش کش.
جالب است بدانید یکی از راههائی که تورکیه امروز از طریق آن کشورهای عربی را تحت تاثیر قرار می دهد (که البته لزوما ربطی به حزب عدالت و توسعه ندارد، چون اکثر تلویزیون ها در تورکیه مستقل و خصوصی اند) سریال های تورکی از قبیل سریال "عشق ممنوعه" است. زمانی که سریال عشق ممنوعه حدود 1.5 سال قبل از کانادل د تلویزیون تورکیه پخش می شد، تقریبا رکورد تعداد مخاطب چند سال اخیر سریال های تورکیه را شکست. من از طریق اینترنت به جز چند قسمت اولیه تقریبا تمام 79 قسمت سریال را به زبان تورکی دیدم. بر این اساس مطمئنم اگر "عشق ممنوعه" به فارسی هم دوبله بشود، در ایران هم بسیار طرفدار خواهد شد.  از چندین ماه قبل این سریال به عربی دوبله شده است و بر اساس شنیده ها آنجا هم بسیار پر مخاطب است. ولی سریال عشق ممنوعه به خاطر تابوهائی که در دستگاه صدا و سیمای تحت مدیریت ولایت فقیه در ایران وجود دارد، تقریبا غیر ممکن است بتواند پخش شود. مشکل تنها بعضی صحنه های فیلم نیستند که بتوان با برنامه های کامپیوتری من درآوردی حلش کرد، مضمون اصلی داستان باید سانسور شود. البته مضمون اصلی سریال که ماجرای عاشق شدن جوان خوش سیمائی به نام بهلول و همسر جوان و زیباروی دوم عموی بهلول به نام بیهتر (همان "بهتر" پارسی) به یکدیگر است، در خود تورکیه هم تابو شکنی محسوب می شد و آخرش هم طوری تمام شد که نه سیخ بسوزد نه کباب. قسمت عمده سریال در این هیجان طی می شود که داستان عشق بیهتر و بهلول به هم کی از پره برون خواهد افتاد.... 
با این حال اگر اتفاقات 30 سال اخیر را فاکتور بگیریم ، تورکیه و ایران به نظرم بسیار قابل مقایسه هستند. مثلا برخلاف اعراب که هویت ملی شان با هویت اسلامی شان کاملا یکی است، هم در تورکیه و هم درایران نوعی دوگانگی، از برخی جهات میان هویت ملی و هویت اسلامی وجود دارد. در میان اعراب عربی هم لسان ملی است و هم زبان اسلام، ولی در ایران و تورکیه فارسی یا تورکی زبانی نیستند که قرآن یا متون دینی بدان زبان ها در اصل نوشته شده باشند. این نکته البته بحثی طولانی است که در جای خودش باید بدان بپردازم.

دو نفری که بسیاری ساختارهای جدید و مدرن را برای اولین بار در ایران و تورکیه راه انداختند، یعنی رضا شاه و آتاتورک بنیان گذاران ایران جدید و تورکیه جدید، از بسیاری جهات قابل مقایسه اند. آتاتورک مانند رضا شاه برخورد بسیار سفت و سختی با روحانیت داشت و حتی می توان گفت یک بار برای همیشه لباس روحانیت را در تورکیه عوض کرد، طوری که امروز شخصیت های دینی اصلی تورکیه مانند فتح الله گولن که بسی معروف است، برخلاف آیت الله های ما کت و شلوار می پوشند. شنیده ام امروز دیگر ممنوعیت سابق در مورد لباس روحانیت در تورکیه وجود ندارد، ولی در عمل لباسی که در ایران رایج است، به جز در موارد معدود دیگر کاربرد و محبوبیتی در میان علمای دینی تورکیه و مذهبیون اش ندارد. آتاتورک اگر چه شخصا طرفدار بی حجابی بود و این مسئله را پنهان نمی کرد و سیاست هایش در جهت کم کردن حجاب در جامعه بود، ولی برخوردش با حجاب بسی معقول تر از رضا شاه بوده است. من جائی نشنیده ام آتاتورک از نظامیان خواسته باشد حجاب را از سر زنان با زور بردارند. در جریان همدلی رضا شاه با آلمان در جنگ جهانی دوم، روسها و انگلیسی ها نگذاشتند او سر قدرت بماند. ولی جانشین اتاتورک عصمت اینونو از حزب ج.ه.پ (همان حزب جمهوری مردم یعنی حزبی که امروز رقیب اصلی اردوغان است و آتاتورک بنیانش را گذاشت. آتاتورک قبل از جنگ جهانی دوم در سال 1938 فوت کرد) اگر چه در منابع جدید گفته می شود آتاتورک و عصمت اینونو از سر جهل مانند بسیاری از سیاسیون مذهبی و سکولار کشورهای خاورمیانه آن زمان دلشان تاحدی پیش آلمان ها بوده ، ولی به هر حال اینونو سیاست مدارانه تر از رضا شاه عمل کرد و بهانه دست متفقین نداد تا تورکیه را مانند ایران در جنگ اشغال کنند. با این حال مهم ترین تفاوت آتاتورک و رضا شاه در آن است که آتاتورک بطور انقلابی اعلان جمهوریت کرد، ولی رضا شاه اگر چه موقعیت این کار را داشت، محافظه کارانه و شاید به خاطر ترس از روحانیت برای خودش و خاندانش اعلام پادشاهی کرد. اتفاقی که اگر نمی افتاد شاید در ایران هم وضعیت ما این گونه نبود و گرفتار  سلطنت فقیه نبودیم.

این ور و آن ور خیلی وقت ها در تحلیل های به زبان فارسی می بینم که تحلیل کننده خیال می کند عدالت و توسعه که آمده، یعنی شکست پروژه آتاتورک در تورکیه. این تحلیل اگر چه ممکن است باب طبع اسلامیست های  ایران و سایر جاها باشد، ولی منطبق با واقعیت تورکیه، آن طور که خود تورک ها امور کشورشان را می بینند، نیست. امروز اردوغان می تواند محبوب باشد یا فعالیت کند، چون قبلا اتاتورک با اعلان جمهوریت و جدا کردن نهاد دین از نهاد سیاست، مبانی اصلی لیبرال دموکراسی را (اگرچه نه شکل مطلوبش را) در این کشور بنیان نهاده بود. در تورکیه خیلی از کسانی که با اردوغان رای داده اند به اتاتورک هم علاقه دارند، حتی مذهبی ها و کلا هنوز محبوبیت اتاتورک بسیار بالاست. مسئله ظهور حزب عدالت و توسعه اردوغان را نمی توان بدون دانستن تاریخ سیاسی تورکیه از زمان تشکیل جمهوریت در سال 1923 تا بحال و داستان رقابت میان احزاب محافظه کار (راست مرکزگرا) که جدیدترین شان عدالت و توسعه است با حزب جمهوری مردم (به بنیانگزاری آتاتورک در سال 1923) که حزبی کمالیست با گرایش چپ مرکزگرا است، فهمید. به علاوه مردم تورکیه خاطره بدی از نظر اقتصادی از دولت های ائتلافی در دهه 1990دارند و از این جهت است که به قدرت رسیدن حزبی که بدون ائتلاف می تواند تشکیل دولت دهد، برایشان از نظر ثبات اقتصادی کشور جذاب است. به علاوه بدون تامل در تاریخ انشقاق نوگراهای معترض به حزب اسلامگرای رفاه ارباکان از این حزب (یعنی همان جدا شدن اردوغان از ارباکان و تمییز دادن خودش و گروهش با سیاست های رفاه در سال 1998)، نمی توان ماهیت حزب عدالت و توسعه را در تورکیه کنونی فهمید. چرخش بسیار مهمی در سال 1998 میان اسلامگرایان تورکیه رخ داد، نقطه عطف تشکیل حزب عدالت و توسعه است. بعدا فرصت شد در مورد این مسئله خواهم نوشت.

نکته اخر اینکه بر خلاف آنچه بعضی سکولارهای دو آتشه در ایران یا خود تورکیه هم نوا با اسلامیست های ایران تبلیغ می کنند، تقریبا محال است حزب عدالت و توسعه نظامی مانند نظام عقب افتاده جمهوری اسلامی را بر پایه حاکمیت شریعت و فقها در تورکیه بنا کند. مدل حزب عدالت و توسعه مدل احزاب محافظه کار و دموکرات مسیحی اروپا است. این احزاب اگرچه  محافظه کارند، ولی دموکراتند و سکولاریسم سیاسی را قبول دارند. تمام جذابیت عدالت و توسعه در غرب و در خود تورکیه به آن است که اگرچه حزبی محافظه کار است، ولی طرفدار حاکمیت شریعت و بنیادگرائی از نوع ولایت فقیه یا طالبان نیست. بارها از دوستان تورک شنیده ام که رای مردم تورکیه به اردوغان به آن است که دم از شریعت نزند. اگر اردوغان بخواهد مدلی مانند ایران را پیاده کند، مطمئن باشید مردم تورکیه نه بسیار محکمی به او خواهند گفت و رای حزب او در تورکیه از 49 به 5 درصد می رسد. 49 درصدی که در انتخابات 22 خرداد به عدالت و توسعه رای دادند، به خاطر پیشرفت اقتصادی خوب تورکیه در زمان زمامداری این حزب است. وقتی به تورکیه سفر می کنی حس می کنی مملکت از نظر اقتصادی دارد سریع رشد می کند. کسی به خاطر بنیادگرائی مدل آقای خامنه ای به عدالت و توسعه رای نمی دهد.

پی نوشت: یکی از دوستان گفته بود چرا بجای ترکیه می نویسی تورکیه و من جواب دادم برای اعتراض به این جک های مزخرفی و نفرت انگیزی که به نام ترک در ایران ساخته اند. کسانی که این جک ها را ساخته اند و می سازند اصلا متوجه نیستند دارند با آتش بازی می کنند و وحدت ایران را به خطر می اندازند. قیام مردم تبریز 5 سال پیش نمونه اش. خوب من هم چون بار کلمه "ترک" در زبان فارسی به خاطر همین جک ای نژادگرایانه منفی شده، ترجیح می دهم از کلمه "تورک" استفاده کنم که خطابی است که خود این قوم در مورد خودشان به کار می برند. البته که این مسئله انتخابی است و ممکن است کسی کلمه ترک با بپسندد. وقتی خود ترک ها به خوشان می گویند تورک، چرا من که خودم از طرف پدری تورکم، خطابی را که خود ترک ها در مور خودشان بکار می برند بکار نبرم؟ با نوشتن تورک بجای ترک من می خواهم اعتراض کنم به برساخته تاریخی ملیت گرائی ایرانی از نوعی که اقوام را تحقیر می کند. معتقدم ما باید به سمت نوعی فدرالیسم (البته فدرالیسمی بیشتر شبیه مدل آمریکا با عناصری از مدل کانادا) و به رسمیت شناخته شده زبان های محلی در مناطق مختلف ایران، در کنار زبان پارسی، پیش برویم، در عین اینکه منتقد و مخالف جدی هر نوع جدائی طلبی از ایران تحت لواهائی از قبیل آذربایجان جنوبی هستم. خدا رحمت کند عزت الله سحابی را که همیشه می گفت تمامیت ارضی ایران بسیار مهم است.