۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

ضعف آذربایجان شناسی در رشته ایران شناسی

مقاله "کسروی و بحران آذربایجان" نوشته کاوه بیات در شماره 48 فصلنامه گفتگو (اردیبهشت 1386) را امروز می خواندم. این مقاله جامعترین متنی بود که در مورد نظریات کسروی در مورد آذربایجان خوانده بودم. برایم بسیار جالب بود که بسیاری از مباحث که امروز در مورد آذربایجان مطرح می شود، در زمان کسروی هم مطرح بوده. 
کسروی در روزنامه پرچم در فاصله سالهای 1320 و 1321 به صورت مبسوط نظریات خود در مورد آذربایجان را را نوشته، و مخالفان او در آن سالها عمدتا در روزنامه هایی چون "آذربایجان" به نقد او می پرداخته اند. حس کردم سطح و کیفیت و جدی گرفته شدن مسئله آذربایجان در آن دوره از امروز جلوتر بوده است. با خواندن نقل قولهایی که در مقاله کاوه بیات از قول کسروی شده می فهمیم که کسروی نه با آن تصویر کاریکاتوری که مخالفان او از او تصویر می کنند سازگار است، و نه اندیشمندی که نظریات او در مورد زبان آذربایجان حتی توسط طرفداران خودش در آذربایجان (مثلاً حسن دادور) مورد نقد گرفته نشده باشد. با این حال ممکن نیست کسی کسروی را بخواند، و حتی نظریات او را نپذیرد، ولی منکر عمق اندیشه او شود. 
نکته دیگر آنکه بر همه ایران دوستانی که مایلند در مورد آذربایجان پژوهش کنند واجب و لازم است در خواندن زبان ترکی آذری (چه ترکی آذری با الفبای عربی، و چه الفبای لاتین)، و حتی ترکی شیوه استانبول، مسلط شوند تا بتوانند متون و آرشیوهای موجود در این زمینه را به زبان اصلی بخوانند. علی الاصول آذربایجان شناسی شاخه بسیار مهمی از ایران شناسی باید باشد، حال آنکه نسبت به آن بسیار غفلت شده و یکی از موانع جهالت در این زمینه ترکی ندانستن است. اکثر کسانی که در رشته ایران شناسی امروز قلم می زنند، جز معدودی نظیر جنابان کاوه بیات و تورج اتابکی، اصلا ترکی بلد نیستند بخوانند. نتیجه این فقر فرهنگی هم آن می شود که من در کنفرانس ایران شناسی استانبول در تابستان گذشته مشاهده کردم: بودند اساتید بسیار بزرگوار و صاحب نامی که شاید چون دو کلمه ترکی بلد نبودند، از آنچه امروز در آذربایجانهای این سو و آنسوی ارس می گذرد اصلا خبر نداشتند، و در نتیجه در جهل عمیق در مورد اهمیت جدی گرفتن آذربایجان شناسی در رشته ایران شناسی به سر می بردند. 
کلاً مقالاتی که در فصلنامه گفتگو در مورد آذربایجان در طول 10-15 سال اخیر منتشر شده اند خواندنی هستد، گرچه می توان نقدهای مهمی بر برخی شان هم وارد دانست.
نکته جالبی که در مقاله "کسروی و بحران آذربایجان" آمده آنست که دو کسروی داریم: کسروی نشریه "پرچم" (از سال 1320 به بعد، تا سالهای نزدیک به ترورش توسط فدائیان اسلام در 1324)، و کسروی نشریه "پیمان" (از سال 1312 تا نزدیک شهریور 1320). این کسروی پرچم یا کسروی چهارسال آخرعمرش است که مسئله "آذربایجان" و هویت آن و نسبتش با ایران، اگر نگوییم اصلی ترین دغدغه، یکی از دغدغه های اصلی اوست. آن کسروی که به نقد دین و فرهنگ و باورهای خرافی بیش از هرچیزی می پردازد و در ایران امروز تاحدی مورد توجه قرار گرفته کسروی پیمان است. به نظر می رسد کسروی پرچم اندازه قبلی مورد توجه قرار نگرفته است، حال آنکه موضوع محورین آن (مسئله آذربایجان) یکی از مهمترین مسائل امروز ما با گذشت 70 سال از انتشار پرچم است. به نظرم شکیل جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی شوروی دوباره مسئله هویت آذربایجان و نسبت آن با ایران را به یکی از مهم ترین (و البته نادیده گرفته شده ترین) موضوعات در رشته ایران شناسی بدل کرده است.

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

چگونه فلسفه سیاسی را تخصصی بخوانیم؟ تکمله

در یادداشت قبلی در مورد روش خواندن تخصصی فلسفه سیاسی، تمرکز بر روی آثار و شرحهای مهم و نقدهای نوشته شده بر دو فیلسوف مطرح را به عنوان راهی برای "اوستا شدن" در فلسفه سیاسی پیشنهاد کردم. دو نفر از دوستان خوبم (یاسر و محمد) جداگانه این نظر را مطرح کردند که تکلیف روش مسئله یا پرسمان محور چه می شود این وسط، و اینکه آن روش هم روش خوبی برای مطالعه فلسفه است. 


پاسخ من آنست که انتخاب میان روش فیلسوف محور و روش مسئله محور مقداری اش شاید به سلیقه افراد بستگی داشته باشد و من بدنبال تجربه روش اصطلاحاً فیلسوف محور (به قول دوستان) را با مذاق خویش سازگارتر یافته ام.

 ولی نکته مهم تر که در یادداشت قبلی فقط بدان اشاره ای کوتاه کردم، ولی پیشفرضم بوده آنست که روش توصیه ای من درحقیقت تلفیق یا آمیزه ای از روشهای اصطلاحاً فیلسوف محور و مسئله محور است. یعنی ما دو فیلسوفی را که قرار است برای "اوستا شدن" در فلسفه سیاسی انتخاب کنیم، طبیعتاً بر اساس سئوالاتی که از قبل در ذهن داریم، و پتانسیلی که در آثار فیلسوف فوق برای پاسخ بدان سئوال پیدا می کنیم، انتخاب می کنیم. مثلاً در مورد خود من که پیشتر گفتم رالز و کیملیکا و روسو را برای مطالعه تخصصی برگزیده ام، علت این انتخاب تا حد زیادی همچنین سئوالاتی بوده که از قبل در ذهن داشته ام: 

رالز را برای مسئله عدالت اجتماعی و کلاً عدالت، و نیز جایگاه دین در سیاست در یک نظام لیبرال-دموکراتیک (بحث سکولاریسم، اجماع همپوشان و خرد عمومی) برگزیده ام، کیملیکا را در جستجوی مدلی لیبرال برای حقوق اقلیتهای قومی/ملی ساکن ایران و بحث چندفرهنگی (همچنین به عنوان یکی از بهترین شارحان فلسفه سیاسی معاصر انگلیسی-آمریکایی)، و روسو را عنوان حلقه ای مهم برای مطالعاتم در مورد قرارداداجتماعی و کامل کننده تاملاتی که در مورد حکمت و حکومت حائری داشته ام (حائری خود را منتقد روسو می داند)، و نیز به عنوان پایه ای برای مطالعه در مورد مسئله "دین مدنی" (در فصلی از کتاب قرارداد اجتماعی روسو به این مسئله پرداخته) به عنوان وسیله ای برای ایجاد همبستگی اجتماعی در یک جامعه به شدت متکثر برگزیده ام. یعنی روش پیشنهادی من هم اصلاً جدا از مسئله محوری نیست. در این روش هم باید از قبل سئوالاتی داشت، و براساس آنها دو (یا بیشتر) فیلسوف مربوطه را برای مطالعه انتخاب کرد.


نکته دیگری که این روش را به روش مسئله محور نزدیک می کند، آنست که برای کامل شدن آن باید پس از خواندن و فهمیدن آثار فیلسوف مورد علاقه مان، مهم ترین نقدهای وارده بر او از سوی سایر فیلسوفان مهم، و پاسخهای او بدانها را هم خواند. همین خودبخود شما را در مورد مسائلی مشخص با بیش از یک نفر درگیر می کند. مثالی از رالز بزنم: برای فهم لیبرالیسم سیاسی رالز لازم است که فرد مباحثات رالز و هابرماس با یکدیگر در این زمینه را هم بخواند. یا برای فهم چندفرهنگی ویل کیملیکا باید آثار منتقدان چندفرهنگی را هم خواند. هکذا است بحث روسو، ارسطو، افلاطون، هابز، اشمیت، و خیلی فلاسفه سیاسی دیگر.

باز تاکید می کنم کسی اگر به خواندن در زبان انگلیسی مسلط نشود، نمی تواند متخصص فلسفه سیاسی (یا هر شاخه دیگری از فلسفه، به نظرم حتی فلسفه اصطلاحاً اسلامی[این ادعا در مورد فلسفه اسلامی را باید در مجال دیگری توضیح دهم]) شود. 

نکته دیگر آنکه اگر برنامه ای که برایتان در یادداشت قبلی پیشنهاد کردم در مورد دو فیلسوف برایتان زیاد تخصصی و سنگین به نظر می رسد، لااقل تنها با یک فیلسوف/اندیشمند آنرا به پیش ببرید. حتی اگر فقط یک فیلسوف را با این روش، دقیق و جامع، بخوانید خیلی خیلی نکات خواهید آموخت.

۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

چگونه فلسفه سیاسی را تخصصی بخوانیم؟

چگونه می توان فلسفه سیاسی را به صورت تخصصی خواند؟ روشی که به ذهن من می رسد اینست: 
دو نفر از غولهای فلسفه سیاسی، چه کلاسیک و چه مدرن، را بنا بر اینکه مسئله تان در فلسفه سیاسی چیست انتخاب کنید و کتابهایشان را سطر به سطر و با دقت بسیار (همراه با شروح مهم و نقد سایر غولها بر غول مورد نظر) بخوانید و در آرا ایشان عمیق و متبحر شوید. این پله ای می شود برای شما برای ضرب سکه خودتان در عالم اندیشه، و پیدا کردن راه خویش در فلسفه سیاسی. اینکار را هم می توان با فلاسفه کلاسیک انجام داد، و هم مدرنها و هم معاصرها. مهم نیست که متفکر مزبور قدیمی باشد یا جدید. مهم تر از زمانی که فیلسوف درش می زیسته، اهمیت و عمق فکری او و جایگاه او در تاریخ اندیشه است. برای چنین کاری مثلا می توان ارسطو و هابز را انتخاب کرد، یا روسو و هابرماس را ، یا مارکس و فیلسوف مارکسیست آنالیتیک جرالد کوهن را، یا ماکیاوللی و افلاطون را، یا فارابی و ارسطو را، یا کانت و میل  و حتی ژیژک را، و...دهها ترکیب دیگر، بنابر سئوال یا سئوالهایی که دارید. من شخصاً رالز، کیملیکا، (و روسو) را برای اینکار انتخاب کرده ام.
ناگفته نماند که این فرآیند چندین سال طول خواهد کشید و زمانبر است. به علاوه خیلی واضح است که برای تحقق این برنامه لازم است انگلیسی تان را (یا زبانی که فیلسوف مورد نظرتان به آن می نویسد) را خیلی خوب کنید.

در کنفرانس اخیری که در هند بودم و در آن جمعی از فلاسفه سیاسی حضور داشتند با میو کوک (Maeve Cooke) فیلسوف سیاسی مطرح ایرلندی صحبت می کردم. او هم (به نقل از یکی اساتیدش زمانی که دانشجو بوده) همچنین روشی برای خواندن فلسفه سیاسی پیشنهاد می کرد. می گفت من بر اساس مسائلی که برایم مهم بوده عملاً روسو، مارکس و نیز هابرماس را برای خودم انتخاب کردم.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

خاطرات سفر هند- قسمت سوم

 کنفرانس دو روزه پساسکولاریسم (پست سکولاریسم) در هند در ساکن کنفرانس کالج لیدی شری رام که کالجی مخصوص دانشجویان دختر بود، برگزار شد. باغ بسیار زیبایی داشت این کالج و حس کردم (بخاطر دخترانه بودنش) قدری فضای فمینیستی ملایم هم دارد. عکس بسیاری از فعالان زن هندی در اتاقی که درش برای مهمانان قهوه سرو می شد، نصب شده بود.
چند تا از فلاسفه سیاسی هند، من جمله راجیو بهارگاوا (Rjeev Bhargava که ویراستارکتاب "سکولاریسم و منتقدان آن" است) ، داتتا (P. K. Datta رئیس دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه دهلی)، سمددار (R. Samaddarعضو یک موسسه پژوهشی در کلکته که گرایشاتی پست مدرن داشت)، و هلال احمد (Hilal Ahmedپژوهشگر جوانی که موضع تز دکترایش تحقیق واقعا جالبی در مورد معنای سیاسی بناهای یادبود در هند بود و ما را در بازدید از "قطب منار" راهنمایی کرد و نکات بسیار از او آموختیم)، و برخی دیگر از اروپایی ها و هندی ها سخنرانی کردند. فهمیدم هندی ها در فلسفه سیاسی قوی هستند و شاخه خاص خودشان در فلسفه یا نظریه سیاسی را ایجاد کرده اند. جالب بود برایم که دیدم پژوهشگران هندی آثار فلاسفه غربی را می خوانند، آنجایی که متناسب با نیاز کشورشان است را می گیرند، و ابایی از نقد آن در مواردی که نادرست می بینندش (برخلاف برخی از ما ایرانی ها) ندارند. سکولاریسم هندی نکات بسیاری برای آموختن برای ایرانیها دارد و یکی از مهمترین و تحلیلی ترین کتابها در این زمینه کتاب "سکولاریسم و منتقدان آن" ویراسته بهارگاوا است که حاوی چهار بخش است: بخش اول کلیاتی در مورد تئوری سکولاریسم با مقالاتی از چارلز تیلور استاد فلسفه مک گیل کانادا و توماس اسکانلن استاد فلسفه هاروارد، بخش دوم در مورد سکولاریسم در غرب که درش مقاله ای از مایکل ساندل هم هست، بخش سوم در مورد سکولاریسم در هند با تکیه بر بحث های متقدم تر این زمینه، و بخش چهارم در مورد آخرین مباحث در مورد سکولاریسم هندی با مقالاتی از متفکران هندی برجسته ای چون آشیش ناندی، راجیو بهارگاوا، عقیل بیلگرامی، پارتا چاترجی، آمارتیا سن، مادان و تامبیاه (که متفکری تامیلی اهل سریلانکا است که استاد هاروارد است) وجود دارد. انتشاراتی هایی چون آکسفورد و راتلج شعبه های مخصوص هند خویش را دارند و به عنوان مثال همین کتاب "سکولاریسم و منتقدان آن" را شعبه هند انتشارات آکسفورد منتشر کرده است.

از کتابفروشی فرودگاه دو کتاب در مورد اندیشه سیاسی در هند خریدم. متاسفانه در خود دهلی فرصت نشد به کتابفروشی ها سر بزنم، چون دو بار که خواستم بروم به خاطر ترافیک سنگین دهلی دیر رسیدم و بسته بودند! از ساعت 6 یا حداکثر 7 عصر همه کتابفروشی ها و خیلی مغازهها در دهلی می بندند که به نظرم برای شهری با این حجم زیاد توریست زیاد خوب نیست. یکی از دو کتابی که خریدم و فعلاً دو فصلش را خوانده ام عنوانش هست "هندوستان از بند رسته" (Unbound India) اثر گورچاران داس. کتابی است که روان نوشته شده و سنگین هم نیست و خواندنش را به علاقمندان توصیه می کنم. در این کتاب نکته ای بود که می توان بر اساس آن قوی بودن نسبی هندی ها در فلسفه سیاسی را توصیح داد. نویسنده نوشته بود ذهن هندی ها به خاطر سابقه فلسفی هندی (آثاری از قبیل اوپانیشاد) مستعد فعالیت های نظری (علوم طبیعی محض، ریاضیات، فلسفه و علوم انسانی...) است. یادمان باشد شطرنج را هندی ها اختراع کرده اند، یا عدد صفر را و .... به اعتقاد نویسنده قوی بودن هندی ها در دو دهه اخیر در عرصه جهانی در زمینه نرم افزار را می توان بر اساس ورزیدگی ذهن هندی در امور مجرد توضیح داد. در نقطه مقابل نویسنده گفته بود هند در امور عملی و من جمله تکنولوژی ضعیف است، یا در یافتن راه حل عملی برای غلبه بر فقر گسترده در این کشور هنوز کامل موفق نبوده.

ذهن ایرانی هم شباهتی به ذهنیت هندی دارد: ایرانی ها هم به خاطر سنت فلسفی که در ایران پس از اسلام و حتی قبل از آن وجود داشته، مستعد فعالیت های نظری اند. ولی عقل پراگماتیستی و کاربردی ایرانی ها به قدر ذهن نظری شان قوی نیست. ایرانی ها بر خلاف ترکهای ترکیه بهنگام عمل مشکل دارند. در نقطه مقابل ذهن ترکها (در ترکیه) به شدت در امور پراگماتیستی قوی است، گرچه شاید در امور نظری قدری از ذهن ایرانی یا هندی ضعیف تر باشد. البته بحث در مورد ترکیه فرصتی جدا می طلبد.

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

خاطرات سفر هند- قسمت دوم

سفر یک هفته ای به هند امروز تمام شد. واقعا سفر شوک آوری بود چون مرا با چیزهایی مواجهه کرد که انتظارش را نداشتم. خیلی چیزها آموختم در این سفر. واقعا دنیای متفاوتی بود. از زبان بدن مردم گرفته، تا همزیستی مسالمت آمیز ادیان ابراهیمی و چندخدایی، تا فقر باورنکردنی نیمی از مردم که مرا یاد فیلمهای مربوط به قرن نوزدهم می انداخت، تا معماری پرشکوه دوران مغولان هند اعم از تاج محل در آگرا، و قلعه سرخ(red fort) در دهلی.


مسجد و معبد هندو (به قول مسلمانان سنتی بتکده) ای که در تنگ هم ساخته شده اند و در کنار هم می زیند بدون اینکه وجود همدیگر را نفی کنند. علی رغم اینکه در قرآن چندخدایی گناهی نابخشودنی شمرده شده، در هند چندخدایان و توحید باوران قرنها در کنارهم زیسته اند و از هم آموخته اند. مسیحیان و بهایی ها و زرتشتیان هم در هند آزادند برای دین شان. معبد بهایی بزرگ و معروفی در شمال دهلی وجود دارد که فکر کنم یکی از بزرگترین معابد بهایی در جهان است (معبد لوتوس). در معماریهای مغولان هند همیشه سنگهای مرمر سرخرنگی که جای دیگری ندیده بودم بکار گرفته شده بودند. در آستانه قلعه سرخ نوشته شده بود نادر شاه ایرانی پس از حمله و فتح اینجا کوه نور و تخت طاووس را به ایران منتقل کرده است. مسجد جامع دهلی در نزدیکی همان قلعه سرخ ساخته شده است معماری اش یکی از باشکوهترین معماریهای مساجدی بود که تابحال دیده ام.


پس از این سفر در نقد اروپا محوری در اندیشه مصمم تر شدم. تمدن غربی تمدنی خیلی غنی است، ولی چندان نمی توان با متر آن تمدن بزرگی چون هند را سنجید و نفی یا نقد کرد. هندی ها از غرب دموکراسی را به خوبی آموخته اند، ولی در عین حال مدل خاص خودشان از سکولاریسم را بدست داده اند. مدل سکولاریسم هندی برای آینده ایران هم بسیار نکات آموختنی دارد. مهمترین نقطه ضعف هند فقر شدید نیمی از مردم آن است که بر اساس جمعیتش قابل فهم است. هند مساحتی شاید نصف اتحادیه اروپا دارد (اگر اشتباه نکنم)، ولی جمعیتش خیلی بیشتر از اتحادیه اروپا است (بین سه و چهار برابر). در مورد سکولاریسم هندی نوشته های راجیو بهارگاوا (Rajeev Bhargava) و عقیل بیلگرامی (Akeel Bilgrami) دو فیلسوف مهم سیاست هندی را توصیه می کنم.

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

خاطرات سفر هند- قسمت اول

4 روز است آمده ام برای دو کنفرانس به هندوستان، در مورد بهار عربی و پسا سکولاریسم. 2 روز اول شوک فرهنگی شدم تا جا بیفتم. هم با اروپا و آمریکای شمالی متفاوت است، هم با ایران یا ترکیه. شرقِ شرق است است اینجا، گوهر آنچیزی که شرق می خوانندش. با هواپیما از ترکیه به هندوستان (دهلی) آمدیم و در مسیر از روی ایران رد شدیم. با نگاه به مونیتور جلویم که نقشه پرواز را نشان می داد دیدم دقیقاً از شمال غرب آسمان ایران وارد شدیم، از جنوب شرق وارد آسمان پاکستان شدیم و بعدش هندوستان. متوجه شدم ایران خیلی بیشتر از آنچیزی که من تصور می کردم به شمال هندوستان نزدیک است.

 
اگر تاریخچه پاکستان و هندوستان را در نظر بگیرم که در سال 1947 استقلال یافته اند و در عین استقلال از هم جدا شده اند، ما در ایران از طریق مرزهای جنوب شرقی با هندوستان هم مرزیم! عجیب نیست اینهمه ارجاع به هند در ادبیات فارسی، یا این همه تاثیر ادبیات فارسی در زبان اردو. در هندوستان، بسان پاکستان، زبان مسلمانان اردو است. در زبان هندی روزمره آمیخته ای از زبان سانسکریت و اردو و انگلیسی است. یکنفر از سخنرانان کنفرانس که مسلمان است می گفت 70% زبان اردو فارسی است. تاثیر ادبیات فارسی در هند مشهود است. علتش هم حاکمیت چندقرنه امپراطوری مغولان هند است که زبانشان در دربار فارسی بوده (سبک شعر هندی در شعر فارسی را به یاد آورید.) خیلی بناهای تاریخی برجسته متعلق به دوران قرون وسطای متاخر در هند ساخته مغولان هند است.

بنای معروف تاج محل که قرار است پس فردا برویم هم از این دسته است. یا بنای "قطب منار" که دیروز رفتیم در دهلی بازدید کردیم و البته برروی بنای قدیمی تر یک معبد هندو ساخته شده قسمتی اش. "قطب منار" و باغچه اش معرکه بودند. راستی پشمینه (شال مخصوص هندی) فروشها در هند اکثرا اهل کشمیر هستند. متوجه شدم کشمیری ها از جهت قیافه خیلی به ما شبیهند (بیشتر از بقیه در هندوستان) و فرهنگشان هم محتملاً با ما کم مشترکات ندارد .یک پشمینه فروش کشمیری می گفت یک صوفی ایرانی اسلام را به کشمیر آورده است. یاد نوشته های داریوش شایگان در مورد هند افتادم و به خود گفتم کاش کتاب او در مورد ادیان هندی را با خودم اینجا آورده بودم. همین طور کتاب "آسیا در برابر غرب" او یادم آمد. ما با هند و فرهنگش همسایه ایم، ولی تقریبا غافل از این همسایگی! به نظرم قدمای ما با این همسایگی بیشتر اهمیت می دادند.

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

پاسخ به یک اشکال رایج در بحث اصلاح طلبی و تغییر قانون اساسی



وقتی بحث لزوم طرح اصلاح قانون اساسی به عنوان یکی از شعارهای اساسی اصلاح طلبی مطرح می شود، جواب داده می شود که چنان شعاری باعث ریزش نیروهای هوادار تغییر می‌شود و در نتیجه مصلحت نیست. دوست خوبم علی هنری که هوادار چنان نگاهی است در جلسه اتحاد جمهوری‌خواهان در پاسخ به سخنان حسن شریعتمداری که او هم از مدافعان لزوم تغییر قانون اساسی برای تغییرات موثر است، این اشکال را به نحوی بسیار خوب صورتبندی کرده است:

"وقتی تغییر را امکان ناپذیر می کنیم، مشکلات بروز می کند. وقتی قانون اساسی مانع عمده و اولیه ارزیابی می شود، برخی لایه های اجتماعی ممکن است کناره گیرند. جامعه باید انگیزه اقدام داشته باشد و احساس موثر بودن فردی و کنش جمعی داشته باشد....صحبت از دموکراتیزاسیون که ملموس و نزدیک است باید جایگزین بحث دموکراسی و طرح افق های دور و غیرملموس شود".


پاسخ من به اشکال فوق از قرار زیر است. دغدغه عدم ریزش نیروها به خاطر متهم شده به فراتر رفتن از قانون اساسی و براندازی از سوی حکومت مهم است، ولی راه غلبه بر این دغدغه بازی کردن با توپ حریف و منع بحث در مورد قانون اساسی، چنانکه حکومت هم چنین امری را می خواهد، نیست. راهش آنست که سلاح سرکوب هرگونه اقدام برای اصلاح قانون اساسی به نام براندازی را از حکومت بگیریم. برای اینکار هم بجای اجتناب از بحث و یا تابو ساختن آن، باید بحث علمی و عمیق در مورد مشکلات قانون اساسی موجود جمهوری اسلامی و روشهای ممکن برای اصلاح آن را در جامعه مطرح کنیم تا با گسترش فهم درست در این زمینه بجای برداشتهای آمیخته با توهم و ترس، ترس مردم از هراسی که حکومت از واژه «اصلاح قانون اساسی» درست کرده کم شود و جایش را نگاه علمی و عاقلانه و واقع بینانه بگیرد. اگر تابوی بحث اصلاح قانون اساسی شکسته شود، هزینه طرفداری از آنهم هم پایین تر می آید. در هیچ کدام از کشورهای دنیا هم اصلاح قانون اساسی تابو نیست. مثلا در ترکیه یکی از بحث های روز اصلاح قانون اساسی است . (اتفاقا یکی از ابعاد این تغییرطلبی مطالبه کردهاست. فعالان سیاسی کرد مایلند کلمه کرد هم در قانون اساسی ترکیه وارد شود و میان ترکیه ای و ترک بودن فرق داده شود. می گویند کردها اولی هستند، دومی نه(
 در بحث اصلاح قانون اساسی ظاهراً احمدی نژاد تابوشکن تر از اصلاح طلبان است. به این سخنان او در همایش قانون اساسی بنگرید:

"در نظام اجتماعی ما مهم‌ترین رکن و نهاد، خود قانون اساسی است و از قانون اساسی مهم‌تر نداریم....این حرف به معنای آن نیست که این سند کامل است و نیاز به اصلاح ندارد. خیر....در دوره‌هایی از زمان براساس تجربیات، دانش، پیشرفت و کمال جامعه حتماً باید اصلاحاتی انجام دهیم..... این ایراد اساسی به واضعان قانون اساسی نیست، چون آن کسانی که قانون اساسی را وضع کردند، نوعاً – بلکه همة آنها- فاقد تجربة حکومتداری و زمامداری بودند و در شرایط قبل از پیروزی انقلاب فرصتی در اختیارشان نبود. بنابراین نواقص طبیعی است. حتی اگر این مسئله هم نباشد - بالاخره جامعه در حال کمال و مناسبات در حال تغییر است - وقتی ما به سطح بالاتری منتقل شدیم، نیازمند تنظیم مجدد هستیم".

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

دوره فلسفه سیاسی در مورد دین (با تاکید بر اسلام) و خرد عمومی+7 ویدئو

برنامه پژوهش رسانه ایران در سری وبینارهای خود در فصل گذشته وبیناری با عنوان «فلسفه سیاسی برای روزنامه‌نگاران» برگزار کرد. این وبینار که توسط میثم بادامچی ارائه شد، بر رابطه‌ی دین، سیاست و حکومت  تاکید داشت. این وبینارها در هفت جلسه برگزار شد. در این دوره مفاهیمی چون «حکومت سکولار»، «قانون اساسی»، «شهروندی» و ارتباط آنها با «دین» از منظر فلسفه سیاسی و در چارچوبی لیبرال-دموکراتیک مورد بررسی قرار گرفته است. اکنون با تمام شدن این وبینارها محتوای ارائه شده در این هفت جلسه در دسترس عموم نیز قرار می‌گیرد. صورت بندهای مختلف از مفهوم خرد عمومی که جان رالز برای اولین بار مطرح کرده است، در این جلسات یکی از محورهای اصلی تدریس بود.


جلسه اول: مفهوم حکومت سکولار 
در این جلسه ضمن معرفی نظریات فیلسوف و متفکر سودانی، عبدالله النعیم، مفهوم «سکولاریسم» و رابطه آن با سیاست و حکومت مورد بررسی قرار گرفت. نسخه کوتاهی از جلسه اول بعد از برگزاری در دسترس علاقمندان قرار گرفت و اکنون نسخه کامل وبینار نیز منتشر شده است. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه اول نیز در دسترس هستند.


جلسه دوم: قانون اساسی‌گرایی، حقوق بشر و شهروندی
تز اصلی مورد توصیه النعیم برای کشورهای اسلامی جدایی دین و حکومت، و ارتباط دین و سیاست است. در این جلسه این روابط در چارچوب مفاهیم «خرد مدنی»، «قانون‌اساسی‌گرایی»، «حقوق بشر» و «شهروندی» مورد بررسی قرار گرفته است. نسخه کوتاهی از جلسه دوم بعد از برگزاری در دسترس علاقمندان قرار گرفت و اکنون نسخه کامل وبینار نیز منتشر شده است. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه دوم نیز در دسترس هستند.


جلسه سوم: لیبرالیسم سیاسی و ایده اجماع همپوشان
 در این جلسه ضمن معرفی آراء فیلسوف سیاسی، جان راولز، لیبرالیسم سیاسی و مفهوم «اجماع همپوشان» مورد بررسی قرار گرفت. نسخه کوتاهی از جلسه سوم بعد از برگزاری در دسترس علاقمندان قرار گرفت و اکنون نسخه کامل وبینار نیز منتشر شده است. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه سوم نیز در دسترس هستند.


جلسه چهارم: مفهوم خرد عمومی
در این جلسه ابداع جان راولز در فلسفه سیاسی یعنی «مفهوم خرد عمومی» مورد بحث قرار گرفت. نسخه کوتاهی از جلسه چهارم بعد از برگزاری در دسترس علاقمندان قرار گرفت و اکنون نسخه کامل وبینار نیز منتشر شده است. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه چهارم نیز در دسترس هستند.


جلسه پنجم: دین و سیاست در یک نظام دموکراتیک
در این جلسه ضمن تعریف دموکراسی از دیدگاه رابرت آئودی به بی‌طرفی سیاسی مقامات دینی و نظامی می‌پردازد. نسخه کوتاهی از جلسه پنجم بعد از برگزاری در دسترس علاقمندان قرار گرفت و اکنون نسخه کامل وبینار نیز منتشر شده است. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه پنجم نیز در دسترس هستند.


جلسه ششم: حکمت و حکومت
در این جلسه با معرفی فلسفه سیاسی مهدی حائری یزدی رابطه حکمت و حکومت مورد بحث قرار گرفت. نسخه کوتاهی از جلسه ششم بعد از برگزاری در دسترس علاقمندان قرار گرفت و اکنون نسخه کامل وبینار نیز منتشر شده است. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه ششم نیز در دسترس هستند.


جلسه هفتم: جمع‌بندی
از آنجایی‌که جلسه هفتم جمع‌بندی و خلاصه‌ای از جلسات قبلی بود، تنها نسخه کامل آن منتشر می‌شود. فایل صوتی و همچنین اسلاید‌های جلسه هفتم نیز در دسترس هستند.


مشابه همین مطلب در سایت ایران مدیا

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

باز هم از اصلاح طلبی و قانون اساسی

دارم کتابی در مقایسه اصلاح طلبی در ایران و ترکیه از Güneş Murat Tezcür [گونش مراد تذکور، نویسنده ترکیه ای و استاد در دانشگاه لویولا در شیکاگو] می خوانم با عنوان Muslim Reformers in  Iran and Turkey: The Paradox of Moderation  [اصلاح طلبان مسلمان در ایران و ترکیه: پارادوکس میانه روی] که در یک فصل از آن در مورد سیستم انتخابات ایران و ترکیه بحث شده (کتاب را می توانید از سایتهای دانلود کتاب دانلود کنید). 

در فصل مربوط به انتخابات از قانون اساسی ایران هم صحبت شده. باز در این فکر قدری استوارتر شدم که هیچ اصلاحی در ایران در چارچوب قانون اساسی موجود به فرجام نخواهد رسید. مفسر رسمی این قانون اساسی بنا بر اصل چهار آن، چنانکه در این یادداشت هم اشاره کردم، شورای نگهبان است و هیچ تفسیری جز تفسیر شورای نگهبان، من جمله تفسیر بی تنازل مورد نظر مهندس موسوی یا آقای خاتمی، پشتوانه اجرایی در قانون ندارد.


قدری که من می فهمم تنها نهادی که در قانون اساسی موجود به نحوی زیر سلطه مطلقه شورای نگهیان و در نتیجه زیر سلطه مطلقه رهبری نیست و بصورت محدود قدرت آزادی عمل دارد، نهاد ریاست جمهوری است. شاید بر این اساس است که رئیس جمهورها، از بنی صدر گرفته، تا هاشمی تا خاتمی تا حتی احمدی نژاد (و نیز کاندیداهای انتخابات قبلی ریاست جمهوری یعنی موسوی و کروبی) همیشه بعد از مدتی به موی دماغ ترین افراد در درون سیستم برای ولی فقیه بدل شده اند (آقای خامنه ای شاید از این جهت خوش شانس بودند که بعد از رئیس جمهوری خود ایشان رهبر شدند و در نتیجه تقابل رهبر-رئیس جمهوری در مورد ایشان رخ نداد، گرچه ایشان هم زمان ریاست جمهوری شان با آقای خمینی، مثلا سر نخست وزیری مهندس موسوی، اختلافاتی شاید مهم داشتند).

از آنجا که خیلی بعید است در انتخابات های بعدی ریاست جمهوری ولی فقیه جایی به اصلاح طلبان یا در حالت کلی تر دموکراسی خواهان بدهد، شاید تنها شکاف موجودی در درون سیستم که عمیق شدنش می تواند به نفع مردم و دموکراسی خواهان باشد ( و به قول گنجی برای آنها منفس تنفسی ایجاد کند)، شکاف میان احمدی نژاد (یا رئیس جمهوری بعدی) و خامنه ای است. باز شدن این شکاف به نفع جامعه مدنی و دموکراسی خواهی است، گرچه به تنهایی اصلا برای گذار به دموکراسی کافی نیست. تجربه احمدی نژاد نشان داد هر قدر رئیس جمهور در ابتدا مطیع به نظر برسد، این شکاف پتانسیل آنرا دارد که سر بازکند. از این جهت آقای خامنه ای نگران انتخابات ریاست جمهوری بعدی است و چنانکه چند ماه قبل بحثش بود شاید بدش نیاید که انتخاب رئیس جمهوری به مجلس واگذار شود تا انتخاب مستقیم مردم، تا نهاد ریاست جمهوری هم رام شود. در هر صورت به نظر در شکافهای بعدی ریاست-جمهوری و رهبری اصلاح طلبان اجازه حضور نخواهند داشت.

نتیجه ای که می خواهم بگیرم آنست که هرگونه تحول خواهی در ایران بدون حرکت به سوی اصلاح قانون اساسی موجود گردش در دوری بسته خواهد بود که حتی اگر در مرحله به موفقیت هایی هم برسد، همه چیز هر آن بنا بر قدرت قانونی رهبری و شورای نگهبان در "قانون اساسی"  موجود ممکن است به حالت قبل از اصلاح برگردد.

تجربه هشت ساله اصلاحات خاتمی این را نشان می دهد و به نظر آزموده را آزمودن خطاست.

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

به بهانه یادداشت جدید سروش در مورد داوری

یادداشت جدید سروش در مورد داوری اردکانی را می خواندم. تقریباً با اکثر نکات مندرج در نوشته خود را همدل یافتم، گرچه لحنش بهتر بود ملایم تر باشد (مثلا در نحوه ارجاع به هیتلر و قیاس او با برخی کسان، یا خط ترسیمی مستقیمی که میان نازیسم و هایدگر تقریباً در نامه دیده می شود، یا آن پاورقی غیرمنصفانه در مورد سید جواد طباطبائی). جمله ای منقول از آقای داوری در این نامه بدین ترتیب که «پوپر با قصد و نیّت سیاسی، و برای مبارزه با فاشیسم ونازیسم و دفاع ازدموکراسی کتاب نوشته است و بنابراین عجیب نیست که نوشته او ایدئولوژیک باشد و گاهی لحن بسیار تند و خشن پیدا کند.»(سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر، ص ۴۹)، مرا به یاد دوران فوق لیسانسم انداخت.



دانشجوی فوق لیسانس فلسفه علم در ایران که بودم، گاهی می شنیدم کسانی میان فلسفه خوانده ها و حتی گاهی در میان مدرسین فلسفه در دانشگاههای تهران، می گفتند عبدالکریم سروش که فیلسوف نیست، چون فلسفه را با سیاست می آمیزد و فلسفه باید منفک و بری از سیاست باشد. امروز که چندین سال است از زمان دکترا شاخه تخصصی ام را در فلسفه، فلسفه سیاست انتخاب کرده ام  قول آنزمان این عزیزان برایم بیشتر شبیه طنز می ماند:

شاخه ای داریم در فلسفه به نام فلسفه سیاست که اصولاً کارش فلسفی اندیشیدن در مورد سیاست است! برخی کارهای سروش هم (البته نه تمامشان) در حوزه فلسفه سیاسی اند [گرچه به صورت اشارات، نه به شکل یک نظریه سیستماتیک و جامع و مانع بالفعل در فلسفه سیاسی]، (سیاست نامه، شهریاری و دینداری، ادب قدرت-ادب سیاست)، یا به نحوی با فلسفه سیاست مربوطند (قبض و بسط، صراطهای مستقیم).

مگر می شود اثری در فلسفه سیاست یا مرتبط به فلسفه سیاست به سیاست در جهان واقعی ربطی نداشته باشد؟ نفی چنین نظری مثل آن است که بگوییم می توان فلسفه علم داشت، ولی بی ربط و چشم بسته به نحوه عمل دانشمندان در جهان واقعی، یا نظریات ایشان از قبیل نظریه کوانتم یا تئوری تکامل! آنزمان حس می کردم یک جای این سخن شدید می لنگد و امروز این امر برایم خیلی واضح تر شده است:

مشکل این قبیل نظروران در حالت خوشبینانه آن بود که کمترین اطلاعی از چیستی فلسفه سیاست نداشتند، و در حالت بدبینانه آنکه می خواستند حوزه سیاست دست نخورده تحت سیطره شریعت بماند: یعنی نظریه ولایت فقیه آسیبی نبیند.

پی نوشت بعد التحریر- من که هم به لیبرالیسم رالزی علاقه دارم و هم لیبرالیسم پوپری، مطلب بالا را که نوشتم، خیلی وسوسه شدم شروع کنم به خواندن این مقاله در مقایسه فلسفه سیاسی و روش شناسی پوپر و رالز از آلین بویر. خواندنش را به دوستانی که مایلند از منظری تخصصی تر به مقایسه پوپر و رالز در فلسفه سیاست بپردازند،دعوت می کنم. این مقاله قبلاً توسط علی پایا به فارسی ترجمه شده و در یکی از نشریات داخل کشور منتشر شده است. مقاله را که خواندم دیدم این جمله در انتهای مقاله بویر لبّ مطلب را ادا می کند:
"An [Popperian] Open Society is not necessarily a Rawlsian perfect 'Just' one, but a Rawlsian Just society would be, necessarily, an Open Society." Alain Boyer, Is an Open Society a Just Society? Popper and Rawls

"یک جامعه باز [پوپری] ضرورتا یک جامعه به تمام معنا "عادلانه" رالزی نیست، اما یک جامعه عادلانه رالزی ضرورتا یک جامعه باز است." آلین بویر، آیا یک جامعه باز یک جامعه عادلانه است؟ پوپر برابر رالز، ترجمه علی پایا، نشریه آئیین، شماره 14-13.

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

دوستان پان ایرانیست به خود بیاییم!

ایرانیان نژادپرست نیستند، ولی قطعا گرایشات نژاد پرستانه هم در میان ایرانیان وجود دارد و روشنفکران باید در جهت حساسیت دادن و درمان آن بکوشند. یکی از جاهایی که نژاد پرستی احیانا رخ می نماید در هنگام نظر دادن در مورد محصولات کشورهای همسایه است. اخیرا خیلی ایرانیان سریالهای ترکیه ای من جمله  Mühteşem Yüzyıl  یا چنانکه در فارسی ترجمه شده "حریم سلطان" را با اشتیاق نگاه می کنند و همین علاقه نشان از نزدیکی فرهنگ ایران و ترکیه است. امری که من همیشه بنابر تجربه ام از نزدیک برش تاکید دارم.


عکس فوق عکسی است که در فیس بوک در صفحه "تاریخ ما" زیرش نوشته شده "آیا می دانستید که گالیله در سال 1652 ميلادي کروی بودن زمین را ثابت کرد در حالی که سلطان سلیمان در سال 1610 میلادی حکومت می کرد؟". کامنتهای متنوعی زیر عکس نوشته شده اند ولی کامنتهایی پان ایرانیستی هم بودند که بار نژادگرایانه داشتند مانند کامنتی که چنین مضمونی داشت (عمداً کلمات را قدری جابجا کردم) "ترک و عرب که در هم مخلوط بشوند میشود عثمانی ونتیجه آن همین". سه نفر دیگر هم این افاضه نژادپرستانه را لایک زده بودند. این کامنت البته تنها نبود.

یا کامنت گذار دیگری کارگردان را در یک اظهار نظر سطحی به نژادپرستی متهم کرده بود. منی که خیلی از قسمت های این سریال را به زبان ترکی دیده ام اثری از نژادپرستی یا ضدیت با ایران در آن نیافته ام. اصولا هنرمندان ترکیه، مانند هنرمندان هر کشوری، دورترین قشر این کشور از ناسیونالیسم افراطی  یا پان ترکیسم هستند.

من در فیس بوک برخی از جملات بالا را در شرح عکس آورده و نوشته بودم "من با اینکه یادداشت زیر این عکس که آیا نشان دادن کره در کنار سلطان سلیمان با واقعیت تاریخی کشف کروی بودن زمین توسط گالیله می خواند یا نه کاری ندارم (شاید اشتباه بارز کارگردان باشد) ولی می دانم عثمانی امپراطوری بسیار وسیعی بود که از شرق تا غرب و تا اروپا گسترده بود و از نظر علمی و تکتولوژیک هم از ایران صفوی جلوتر بود. فارغ از این بحث خاص بد نیست علاقمندان به کتابهای علمی و خطی نوشته شده در دوره عثمانی در کتابخانه سلیمانیه به زبانهای ترکی عثمانی و عربی و فارسی مراجعه کنند."

یکی از دوستان اهل فضل و مطالعه، که خودش فارس زبان است، ذیل نوشته من کامنتهایی آورد که من با اجازه او نقل شان می کنم:

"صحنه آرایی از نظر من هم در این تصویر اشکال دارد ولی گردی زمین در آن دوران بر دولت ها و دریانوردان معلوم شده بود و کره هم وجود داست. نمونه نقشه های آن دوران را می توان در این تصویر دید....به علاوه، امپراطوری عثمانی در قرن هفدهم به مراتب از ایرانیان پبشرفته تر بود. نمونه ی نقشه های عثملنی را می توان در مجموعه ی موزه ی والترز در فیلادلفیا دید....این هم نقشه ی دریای خزر که توسط عثمانیان درقرن شانزدهم تهیه شده... بی سوادی و اعتماد به نفس نژادپرستان ایرانی حد و مرزی ندارد."

یکی از دوستان اهل فضل دیگر که مدرس فلسفه هم هست نوشته بود: "من که متوجه نشدم منظور چه بود؛ تا آنجا که من می‌دانم، مدل‌های ارسطو و افلاطون و برخی دیگر از فلاسفۀ طبیعی مثل آناکسیمندر برای زمین همه کروی است!"

دوست دیگری نوشت: 

"من سریال را ندیدم ولی به عنوان یک معلم " نقشه برداری " عرض میکنم که کرویت زمین حدود دو هزار و ششصد سال پیش توسط فیثاغورث بیان شده و حتی دو هزار و سیصد سال پیش دانشمندی بنام اراتوستن محیط و قطر زمین را حساب کرده است.که با مقدار دقیق امروزی یازده درصد اختلاف دارد یعنی در ان زمان با دقت بالایی حتی قطر کره زمین هم محاسبه شده است."

و شاهین نوشت:

"واقعا چه پارانوئیا و زنوفوبیایی شکل گرفته حول محور این سریال. از رضا رشیدپور که یک قسمت از برنامش رو به این سریال اختصاص داده تا خیلی از دوستان خودمون. داد و قریاد که آی اصلا ترکیه این سریال رو ساخته که ایران رو تحقیر کنه، وای می خوان ایران رو تجزیه کنند. یکی نوشته بود می خواهند سلطان سلیمان این منفور تاریخ را بزک کرده به خورد ما بدهند. حالا درسته طبیعتا در یک سریال دراماتیک اعراق شده و بار دراماتیک به ماجراهای تاریخی داده می شود ولی مگر این مسئله در سریال های تاریخی ایرانی رخ نمی دهد؟ حالا اینها می شوند سریال خوب، آنها می شوند بزک کردن منفوران تاریخ؟ اتفاقا هر چه مردم این سریال ها را ببینند و متوجه شوند که این قهرمان سازی های تاریخی منحصر به کشور خودشان نیست بهتر است به درک واقعبینانه تری دست پیدا می کنند. دیگر زیر همین نوشته کامنت داده بود که متاسفانه با تمام این اوصاف فکر میکنم ایرانیها می نشینند و این سریال را می بینند! خوب معلوم است مردم عادی که به اندازه بعضی از این "صاحب نظران" پارانوئیا ندارند.

کامنتهای مفید دیگری هم بودند که برای اجتناب از طولانی شدن بحث به همین ها اکتفا می کنم. العاقل یکفی بالاشاره!

 

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

روشنفکری دینی در عصر مشروطه؟

در تبارشناسی روشنفکری دینی (یا نواندیشی دینی) رایج است که گفته می شود این جریان با سید جمال الدین اسد آبادی شروع می شود، و بعد می رسد به شریعتی و بازرگان، و سپس نسل پس از انقلاب روشنفکران دینی. دکتر سروش، که واضع اصطلاح روشنفکری دینی است، خصوصا چنین روایتی از تاریخ روشنفکری دینی عرضه می کند. سئوال من این است که چرا روشنفکران دوره مشروطه را که سعی در جمع میان اسلام و اندیشه مدرن (مثلا حقوق بشر) داشته اند روشنفکر دینی نمی نامیم؟ چه مانعی وجود دارد که مثلا رساله "یک کلمه" مشتشارالدوله در نیمه دوم قرن نوزدهم را (که به تعبیر سید جواد طباطبائی نخستین رساله در اصلاح نظام حقوقی در ایران است) اثری از روشنفکری دینی بدانیم؟

به نظرم چنین قرائتی از تاریخ روشنفکری دینی منصفانه تر و تاریخی تر است و به غنای مباحث مربوط به روشنفکری دینی هم می افزاید. آنگونه که سید جواد طباطبائی در کتاب "نظریه حکومت قانون در ایران" می نویسد، مستشار الدوله این کتاب را در انطباق میان اعلامیه حقوق بشر در مقدمه قانون اساسی فرانسه، با مبانی حقوق اسلام نوشته و ابتدا قصد داشته رساله "یک کلمه" را "روح الاسلام" نام نهد. مستشار الدوله در مورد کتابش می نویسد: "به جمیع اسباب ترقی و سیویلاسیون از قرآن مجید و احادیث صحیح آیات و براهین پیداکرده ام که دیگر نگویند فلان چیز مخالف آیین اسلام یا آیین اسلام مانع ترقی و سیویلیزاسیون است." (به نقل از "نظریه حکومت قانون در ایران"، انتشارات ستوده، ص.199) آیا این جملات معرف اثری در روشنفکری دینی نیستند؟


یادم است محمدرضانیکفردر مقاله "کسروی و مسئله هویت سکولار" نظر مشابه را در مورد کسروی بیان داشته بود: نظریه کسروی در مورد پاکدینی به نظر مصداقی از تفکرورزی از نوع روشنفکری دینی است، ولی این مسئله معمولاً نادیده گرفته می شود.

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

مانع حقوقی اجرای بی تنازل قانون اساسی

اگر از من بپرسند مانع حقوقی عمده در برابر شعار اصلاح طلبان در مورد لزوم اجرای بی تنازل قانون اساسی، و آنچه این شعار را بی پشتوانه عملی می کند چیست، خواهم گفت اصل چهارم قانون اساسی. باید این اصل را با دقت بخوانیم. قانون اساسی ایران بر اساس این اصل تنها یک مفسر رسمی دارد و آن شورای نگهبان است. دراصل مذکور منظور از موازین اسلامی چیزی جز موازین فقهی نیستند، یعنی حقوق ملت من جمله آن قسمتی که در قانون اساسی تصریح شده تنها در حدود شرع معتبرند. از همه مهتر اینکه این اصل بر اساس خودش بر خود قانون اساسی هم اعمال می شود:

اصل چهارم-"کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این امر بر عهده فقهاء شورای نگهبان است."



یک دنیا حرف دردوونیم سطر فوق است که قانون اساسی ایران را از یک قانون اساسی دموکراتیک و بی طرف به یک قانون اساسی کاملاً ایدئولوژیک بدل می کند.

۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

به بهانه انتخاب مجدد اوباما

باراک حسین اوباما به عنوان 45 امین رییس جمهورِ جمهوری آمریکا، یا همان ایالات متحده آمریکا، برگزیده شد. دیشب داشتم اعلام شمارش آرا را از سی ان ان می دیدم. در مراحل اولیه شمارش آرا آرای ایالت هایی اعلام شد که درشان اکثریت با رامنی بود. خستگی مجال نداد و خوابیدم با این کابوس که نکند رامنی رئیس جمهور شود. خوشبختانه از خواب که برخواستم فقط چند دقیقه قبل از سخنرانی پیروزی اوباما بود. واقعا خوشحال شدم. اوباما در سخنرانی پیروزی اش گفت این ملت(آمریکا) بسیار بسیار متکثرند، از سیاه گرفته تا سفید، مهاجر تا نامهاجر، همجنسگرا یا دگرجنسخواه و...درش حضور دارند، ولی آنچه مارا در کنار هم متحد نگه داشته ارزشهای دموکراتیک قدرتمندمان در این جمهوری است. این سخنش دقیقا مصداق آنچیزی است که جان رالز اجماع همپوشان می خواند (من در این ویدئو از دوره فلسفه سیاسی بصورت مشروح مفهوم ایده همپوشان رالز را شرح داده ام. ویدئوها، فایل صوتی، و اسلایدهای تمام جلسات را می توانید از اینجا دانلود کنید.)

 انتخاب اوباما را باید به طرفداران دموکراسی و حقوق شهروندی در ایران، و کسانی که معتقدند راه دموکراسی در ایران از مداخله نظامی نمی گذرد تبریک گفت. البته می توان حدس زد که اوباما سیاست تحریم را در قبال پرونده هسته ای ایران کماکان ادامه خواهد داد تا جایی که  جمهوری اسلامی کوتاه بیاید. ولی در عین حال می توان مطمئن بود اوباما وارد جنگی خیلی خیلی بعید است بشود. من چنانکه در این یادداشت اشاره کرده ام، تحریم و جنگ را از نظر تاثیرشان بر دموکراسی خواهی در ایران در یک کفه نمی گذارم.

به طریق مشابه انتخاب اوباما را باید به اسلامگرایان رادیکال حاکم بر ایران که محتملاً فرصتی بزرگ را برای دشمن پروری های جدید از غرب از دست دادند لابد تسلیت گفت. اگر رامنی زبانم لال انتخاب می شد، لابد این عده از اسلامگرایان شروع می کردند به تاکید دوباره بر دوقطبی های کاذبی چون حکومت اسلامی مظلوم طرفداران مستضعفان جهان و غرب متسکبرِ قلدر نظامی گرا، و به این ترتیب فضا را بر دموکراسی خواهان ایران حتی تنگ تر می کردند. هم اسلامگرایان ولایت فقیهی ادبیات شان در سیاست خارجی جنگ طلبانه است و هم جمهوری خواهان آمریکا، و از این جهات حضور هریک از این دو گروه در قدرت در کشور مطبوعش، بر خلاف آنچه در ظاهر گاهی وانمود می شود، به نظرم قدرت گرفتن دیگری را تقویت می کند. 



از فرصت استفاده کنم و پیرو آنچه قبلا هم نوشته ام بگویم که به نظرم مدل آمریکائی حکومت ورزی، قانون اساسی آن، مجلسهای دوگانه آن (سنا و کنگره) و حتی مدل انتخابات آن، با تغییراتی به نفع بومی شدن و امروزی شدن، می تواند الگوی خوبی برای آینده ایران و قانون اساسی دموکراتیک آن (پس از قانون اساسی نادموکراتیک کنونی) باشد. قید با تغییراتی به نفع بومی شدن و امروزی شدن را اینجا آوردم، چون مثلا در مورد اینکه سیستم الکتورال کالج که پدران بنیانگذار آمریکا 200 سال قبل وضع کرده اند، لزوما بهترین باشد اصلاً نظر قطعی ندارم. بحث در این زمینه ها محتاج بحث مفصل کارشناسی است و مطالعات دقیق است.

در  مدل آمریکایی دادگاه عالی قانون اساسی مستقل است، بسیار قدرتمند است و نقش محوری دارد. در فهم من فقدان یک سیستم قضایی مدرن و قدرتمند و مستقل، به خصوص در مبحث حقوق اساسی، مسئله ای است که یکی از سرچشمه های استبداد در ایران چه در دوران پهلوی و چه جمهوری اسلامی بوده است. مدل آمریکایی با روحیه سیاسی ایرانی ها و سابقه تاریخی ایران در مورد تمرکززدایی از قدرت به صورت منطقه ای، در عین داشتن حکومت مرکزی قوی و ارتشی قدرتمند (که البته قرار نیست در سیاست دخالت کند)، سازگار است. دوستان علاقمند را به مطالعه جدی ساختار حکومتی آمریکا و مدل فدرالیسم آن دعوت می کنم. مدل امریکایی فدرالیسم گرچه مدلی فدرال است، ولی ترسهای رایج و بعضا توهم آمیزی که در ایران در مورد فدرالیسم وجود دارد (خصوصا در بحث جدایی)، اصلاً شامل حال آن نیست.

در این زمینه کتاب "نامه های فدرالیستی" اثر هامیلتون، مدیسون و جی، یکی از متون محوری است. دادگاه عالی قانون اساسی در آمریکا از این متن برای تفسیر قانون اساسی مدد می گیرد. رالز در لیبرالیسم سیاسی وقتی می نویسد متونی تاریخی در فلسفه سیاسی هستند که (استثنائا) نقشی محوری در ساختار حقوقی یک کشور ایفا می کنند، به نظرم به این کتاب اشاره دارد.