۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

ضعف آذربایجان شناسی در رشته ایران شناسی

مقاله "کسروی و بحران آذربایجان" نوشته کاوه بیات در شماره 48 فصلنامه گفتگو (اردیبهشت 1386) را امروز می خواندم. این مقاله جامعترین متنی بود که در مورد نظریات کسروی در مورد آذربایجان خوانده بودم. برایم بسیار جالب بود که بسیاری از مباحث که امروز در مورد آذربایجان مطرح می شود، در زمان کسروی هم مطرح بوده. 
کسروی در روزنامه پرچم در فاصله سالهای 1320 و 1321 به صورت مبسوط نظریات خود در مورد آذربایجان را را نوشته، و مخالفان او در آن سالها عمدتا در روزنامه هایی چون "آذربایجان" به نقد او می پرداخته اند. حس کردم سطح و کیفیت و جدی گرفته شدن مسئله آذربایجان در آن دوره از امروز جلوتر بوده است. با خواندن نقل قولهایی که در مقاله کاوه بیات از قول کسروی شده می فهمیم که کسروی نه با آن تصویر کاریکاتوری که مخالفان او از او تصویر می کنند سازگار است، و نه اندیشمندی که نظریات او در مورد زبان آذربایجان حتی توسط طرفداران خودش در آذربایجان (مثلاً حسن دادور) مورد نقد گرفته نشده باشد. با این حال ممکن نیست کسی کسروی را بخواند، و حتی نظریات او را نپذیرد، ولی منکر عمق اندیشه او شود. 
نکته دیگر آنکه بر همه ایران دوستانی که مایلند در مورد آذربایجان پژوهش کنند واجب و لازم است در خواندن زبان ترکی آذری (چه ترکی آذری با الفبای عربی، و چه الفبای لاتین)، و حتی ترکی شیوه استانبول، مسلط شوند تا بتوانند متون و آرشیوهای موجود در این زمینه را به زبان اصلی بخوانند. علی الاصول آذربایجان شناسی شاخه بسیار مهمی از ایران شناسی باید باشد، حال آنکه نسبت به آن بسیار غفلت شده و یکی از موانع جهالت در این زمینه ترکی ندانستن است. اکثر کسانی که در رشته ایران شناسی امروز قلم می زنند، جز معدودی نظیر جنابان کاوه بیات و تورج اتابکی، اصلا ترکی بلد نیستند بخوانند. نتیجه این فقر فرهنگی هم آن می شود که من در کنفرانس ایران شناسی استانبول در تابستان گذشته مشاهده کردم: بودند اساتید بسیار بزرگوار و صاحب نامی که شاید چون دو کلمه ترکی بلد نبودند، از آنچه امروز در آذربایجانهای این سو و آنسوی ارس می گذرد اصلا خبر نداشتند، و در نتیجه در جهل عمیق در مورد اهمیت جدی گرفتن آذربایجان شناسی در رشته ایران شناسی به سر می بردند. 
کلاً مقالاتی که در فصلنامه گفتگو در مورد آذربایجان در طول 10-15 سال اخیر منتشر شده اند خواندنی هستد، گرچه می توان نقدهای مهمی بر برخی شان هم وارد دانست.
نکته جالبی که در مقاله "کسروی و بحران آذربایجان" آمده آنست که دو کسروی داریم: کسروی نشریه "پرچم" (از سال 1320 به بعد، تا سالهای نزدیک به ترورش توسط فدائیان اسلام در 1324)، و کسروی نشریه "پیمان" (از سال 1312 تا نزدیک شهریور 1320). این کسروی پرچم یا کسروی چهارسال آخرعمرش است که مسئله "آذربایجان" و هویت آن و نسبتش با ایران، اگر نگوییم اصلی ترین دغدغه، یکی از دغدغه های اصلی اوست. آن کسروی که به نقد دین و فرهنگ و باورهای خرافی بیش از هرچیزی می پردازد و در ایران امروز تاحدی مورد توجه قرار گرفته کسروی پیمان است. به نظر می رسد کسروی پرچم اندازه قبلی مورد توجه قرار نگرفته است، حال آنکه موضوع محورین آن (مسئله آذربایجان) یکی از مهمترین مسائل امروز ما با گذشت 70 سال از انتشار پرچم است. به نظرم شکیل جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی شوروی دوباره مسئله هویت آذربایجان و نسبت آن با ایران را به یکی از مهم ترین (و البته نادیده گرفته شده ترین) موضوعات در رشته ایران شناسی بدل کرده است.

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

چگونه فلسفه سیاسی را تخصصی بخوانیم؟ تکمله

در یادداشت قبلی در مورد روش خواندن تخصصی فلسفه سیاسی، تمرکز بر روی آثار و شرحهای مهم و نقدهای نوشته شده بر دو فیلسوف مطرح را به عنوان راهی برای "اوستا شدن" در فلسفه سیاسی پیشنهاد کردم. دو نفر از دوستان خوبم (یاسر و محمد) جداگانه این نظر را مطرح کردند که تکلیف روش مسئله یا پرسمان محور چه می شود این وسط، و اینکه آن روش هم روش خوبی برای مطالعه فلسفه است. 


پاسخ من آنست که انتخاب میان روش فیلسوف محور و روش مسئله محور مقداری اش شاید به سلیقه افراد بستگی داشته باشد و من بدنبال تجربه روش اصطلاحاً فیلسوف محور (به قول دوستان) را با مذاق خویش سازگارتر یافته ام.

 ولی نکته مهم تر که در یادداشت قبلی فقط بدان اشاره ای کوتاه کردم، ولی پیشفرضم بوده آنست که روش توصیه ای من درحقیقت تلفیق یا آمیزه ای از روشهای اصطلاحاً فیلسوف محور و مسئله محور است. یعنی ما دو فیلسوفی را که قرار است برای "اوستا شدن" در فلسفه سیاسی انتخاب کنیم، طبیعتاً بر اساس سئوالاتی که از قبل در ذهن داریم، و پتانسیلی که در آثار فیلسوف فوق برای پاسخ بدان سئوال پیدا می کنیم، انتخاب می کنیم. مثلاً در مورد خود من که پیشتر گفتم رالز و کیملیکا و روسو را برای مطالعه تخصصی برگزیده ام، علت این انتخاب تا حد زیادی همچنین سئوالاتی بوده که از قبل در ذهن داشته ام: 

رالز را برای مسئله عدالت اجتماعی و کلاً عدالت، و نیز جایگاه دین در سیاست در یک نظام لیبرال-دموکراتیک (بحث سکولاریسم، اجماع همپوشان و خرد عمومی) برگزیده ام، کیملیکا را در جستجوی مدلی لیبرال برای حقوق اقلیتهای قومی/ملی ساکن ایران و بحث چندفرهنگی (همچنین به عنوان یکی از بهترین شارحان فلسفه سیاسی معاصر انگلیسی-آمریکایی)، و روسو را عنوان حلقه ای مهم برای مطالعاتم در مورد قرارداداجتماعی و کامل کننده تاملاتی که در مورد حکمت و حکومت حائری داشته ام (حائری خود را منتقد روسو می داند)، و نیز به عنوان پایه ای برای مطالعه در مورد مسئله "دین مدنی" (در فصلی از کتاب قرارداد اجتماعی روسو به این مسئله پرداخته) به عنوان وسیله ای برای ایجاد همبستگی اجتماعی در یک جامعه به شدت متکثر برگزیده ام. یعنی روش پیشنهادی من هم اصلاً جدا از مسئله محوری نیست. در این روش هم باید از قبل سئوالاتی داشت، و براساس آنها دو (یا بیشتر) فیلسوف مربوطه را برای مطالعه انتخاب کرد.


نکته دیگری که این روش را به روش مسئله محور نزدیک می کند، آنست که برای کامل شدن آن باید پس از خواندن و فهمیدن آثار فیلسوف مورد علاقه مان، مهم ترین نقدهای وارده بر او از سوی سایر فیلسوفان مهم، و پاسخهای او بدانها را هم خواند. همین خودبخود شما را در مورد مسائلی مشخص با بیش از یک نفر درگیر می کند. مثالی از رالز بزنم: برای فهم لیبرالیسم سیاسی رالز لازم است که فرد مباحثات رالز و هابرماس با یکدیگر در این زمینه را هم بخواند. یا برای فهم چندفرهنگی ویل کیملیکا باید آثار منتقدان چندفرهنگی را هم خواند. هکذا است بحث روسو، ارسطو، افلاطون، هابز، اشمیت، و خیلی فلاسفه سیاسی دیگر.

باز تاکید می کنم کسی اگر به خواندن در زبان انگلیسی مسلط نشود، نمی تواند متخصص فلسفه سیاسی (یا هر شاخه دیگری از فلسفه، به نظرم حتی فلسفه اصطلاحاً اسلامی[این ادعا در مورد فلسفه اسلامی را باید در مجال دیگری توضیح دهم]) شود. 

نکته دیگر آنکه اگر برنامه ای که برایتان در یادداشت قبلی پیشنهاد کردم در مورد دو فیلسوف برایتان زیاد تخصصی و سنگین به نظر می رسد، لااقل تنها با یک فیلسوف/اندیشمند آنرا به پیش ببرید. حتی اگر فقط یک فیلسوف را با این روش، دقیق و جامع، بخوانید خیلی خیلی نکات خواهید آموخت.

۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

چگونه فلسفه سیاسی را تخصصی بخوانیم؟

چگونه می توان فلسفه سیاسی را به صورت تخصصی خواند؟ روشی که به ذهن من می رسد اینست: 
دو نفر از غولهای فلسفه سیاسی، چه کلاسیک و چه مدرن، را بنا بر اینکه مسئله تان در فلسفه سیاسی چیست انتخاب کنید و کتابهایشان را سطر به سطر و با دقت بسیار (همراه با شروح مهم و نقد سایر غولها بر غول مورد نظر) بخوانید و در آرا ایشان عمیق و متبحر شوید. این پله ای می شود برای شما برای ضرب سکه خودتان در عالم اندیشه، و پیدا کردن راه خویش در فلسفه سیاسی. اینکار را هم می توان با فلاسفه کلاسیک انجام داد، و هم مدرنها و هم معاصرها. مهم نیست که متفکر مزبور قدیمی باشد یا جدید. مهم تر از زمانی که فیلسوف درش می زیسته، اهمیت و عمق فکری او و جایگاه او در تاریخ اندیشه است. برای چنین کاری مثلا می توان ارسطو و هابز را انتخاب کرد، یا روسو و هابرماس را ، یا مارکس و فیلسوف مارکسیست آنالیتیک جرالد کوهن را، یا ماکیاوللی و افلاطون را، یا فارابی و ارسطو را، یا کانت و میل  و حتی ژیژک را، و...دهها ترکیب دیگر، بنابر سئوال یا سئوالهایی که دارید. من شخصاً رالز، کیملیکا، (و روسو) را برای اینکار انتخاب کرده ام.
ناگفته نماند که این فرآیند چندین سال طول خواهد کشید و زمانبر است. به علاوه خیلی واضح است که برای تحقق این برنامه لازم است انگلیسی تان را (یا زبانی که فیلسوف مورد نظرتان به آن می نویسد) را خیلی خوب کنید.

در کنفرانس اخیری که در هند بودم و در آن جمعی از فلاسفه سیاسی حضور داشتند با میو کوک (Maeve Cooke) فیلسوف سیاسی مطرح ایرلندی صحبت می کردم. او هم (به نقل از یکی اساتیدش زمانی که دانشجو بوده) همچنین روشی برای خواندن فلسفه سیاسی پیشنهاد می کرد. می گفت من بر اساس مسائلی که برایم مهم بوده عملاً روسو، مارکس و نیز هابرماس را برای خودم انتخاب کردم.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

خاطرات سفر هند- قسمت سوم

 کنفرانس دو روزه پساسکولاریسم (پست سکولاریسم) در هند در ساکن کنفرانس کالج لیدی شری رام که کالجی مخصوص دانشجویان دختر بود، برگزار شد. باغ بسیار زیبایی داشت این کالج و حس کردم (بخاطر دخترانه بودنش) قدری فضای فمینیستی ملایم هم دارد. عکس بسیاری از فعالان زن هندی در اتاقی که درش برای مهمانان قهوه سرو می شد، نصب شده بود.
چند تا از فلاسفه سیاسی هند، من جمله راجیو بهارگاوا (Rjeev Bhargava که ویراستارکتاب "سکولاریسم و منتقدان آن" است) ، داتتا (P. K. Datta رئیس دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه دهلی)، سمددار (R. Samaddarعضو یک موسسه پژوهشی در کلکته که گرایشاتی پست مدرن داشت)، و هلال احمد (Hilal Ahmedپژوهشگر جوانی که موضع تز دکترایش تحقیق واقعا جالبی در مورد معنای سیاسی بناهای یادبود در هند بود و ما را در بازدید از "قطب منار" راهنمایی کرد و نکات بسیار از او آموختیم)، و برخی دیگر از اروپایی ها و هندی ها سخنرانی کردند. فهمیدم هندی ها در فلسفه سیاسی قوی هستند و شاخه خاص خودشان در فلسفه یا نظریه سیاسی را ایجاد کرده اند. جالب بود برایم که دیدم پژوهشگران هندی آثار فلاسفه غربی را می خوانند، آنجایی که متناسب با نیاز کشورشان است را می گیرند، و ابایی از نقد آن در مواردی که نادرست می بینندش (برخلاف برخی از ما ایرانی ها) ندارند. سکولاریسم هندی نکات بسیاری برای آموختن برای ایرانیها دارد و یکی از مهمترین و تحلیلی ترین کتابها در این زمینه کتاب "سکولاریسم و منتقدان آن" ویراسته بهارگاوا است که حاوی چهار بخش است: بخش اول کلیاتی در مورد تئوری سکولاریسم با مقالاتی از چارلز تیلور استاد فلسفه مک گیل کانادا و توماس اسکانلن استاد فلسفه هاروارد، بخش دوم در مورد سکولاریسم در غرب که درش مقاله ای از مایکل ساندل هم هست، بخش سوم در مورد سکولاریسم در هند با تکیه بر بحث های متقدم تر این زمینه، و بخش چهارم در مورد آخرین مباحث در مورد سکولاریسم هندی با مقالاتی از متفکران هندی برجسته ای چون آشیش ناندی، راجیو بهارگاوا، عقیل بیلگرامی، پارتا چاترجی، آمارتیا سن، مادان و تامبیاه (که متفکری تامیلی اهل سریلانکا است که استاد هاروارد است) وجود دارد. انتشاراتی هایی چون آکسفورد و راتلج شعبه های مخصوص هند خویش را دارند و به عنوان مثال همین کتاب "سکولاریسم و منتقدان آن" را شعبه هند انتشارات آکسفورد منتشر کرده است.

از کتابفروشی فرودگاه دو کتاب در مورد اندیشه سیاسی در هند خریدم. متاسفانه در خود دهلی فرصت نشد به کتابفروشی ها سر بزنم، چون دو بار که خواستم بروم به خاطر ترافیک سنگین دهلی دیر رسیدم و بسته بودند! از ساعت 6 یا حداکثر 7 عصر همه کتابفروشی ها و خیلی مغازهها در دهلی می بندند که به نظرم برای شهری با این حجم زیاد توریست زیاد خوب نیست. یکی از دو کتابی که خریدم و فعلاً دو فصلش را خوانده ام عنوانش هست "هندوستان از بند رسته" (Unbound India) اثر گورچاران داس. کتابی است که روان نوشته شده و سنگین هم نیست و خواندنش را به علاقمندان توصیه می کنم. در این کتاب نکته ای بود که می توان بر اساس آن قوی بودن نسبی هندی ها در فلسفه سیاسی را توصیح داد. نویسنده نوشته بود ذهن هندی ها به خاطر سابقه فلسفی هندی (آثاری از قبیل اوپانیشاد) مستعد فعالیت های نظری (علوم طبیعی محض، ریاضیات، فلسفه و علوم انسانی...) است. یادمان باشد شطرنج را هندی ها اختراع کرده اند، یا عدد صفر را و .... به اعتقاد نویسنده قوی بودن هندی ها در دو دهه اخیر در عرصه جهانی در زمینه نرم افزار را می توان بر اساس ورزیدگی ذهن هندی در امور مجرد توضیح داد. در نقطه مقابل نویسنده گفته بود هند در امور عملی و من جمله تکنولوژی ضعیف است، یا در یافتن راه حل عملی برای غلبه بر فقر گسترده در این کشور هنوز کامل موفق نبوده.

ذهن ایرانی هم شباهتی به ذهنیت هندی دارد: ایرانی ها هم به خاطر سنت فلسفی که در ایران پس از اسلام و حتی قبل از آن وجود داشته، مستعد فعالیت های نظری اند. ولی عقل پراگماتیستی و کاربردی ایرانی ها به قدر ذهن نظری شان قوی نیست. ایرانی ها بر خلاف ترکهای ترکیه بهنگام عمل مشکل دارند. در نقطه مقابل ذهن ترکها (در ترکیه) به شدت در امور پراگماتیستی قوی است، گرچه شاید در امور نظری قدری از ذهن ایرانی یا هندی ضعیف تر باشد. البته بحث در مورد ترکیه فرصتی جدا می طلبد.

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

خاطرات سفر هند- قسمت دوم

سفر یک هفته ای به هند امروز تمام شد. واقعا سفر شوک آوری بود چون مرا با چیزهایی مواجهه کرد که انتظارش را نداشتم. خیلی چیزها آموختم در این سفر. واقعا دنیای متفاوتی بود. از زبان بدن مردم گرفته، تا همزیستی مسالمت آمیز ادیان ابراهیمی و چندخدایی، تا فقر باورنکردنی نیمی از مردم که مرا یاد فیلمهای مربوط به قرن نوزدهم می انداخت، تا معماری پرشکوه دوران مغولان هند اعم از تاج محل در آگرا، و قلعه سرخ(red fort) در دهلی.


مسجد و معبد هندو (به قول مسلمانان سنتی بتکده) ای که در تنگ هم ساخته شده اند و در کنار هم می زیند بدون اینکه وجود همدیگر را نفی کنند. علی رغم اینکه در قرآن چندخدایی گناهی نابخشودنی شمرده شده، در هند چندخدایان و توحید باوران قرنها در کنارهم زیسته اند و از هم آموخته اند. مسیحیان و بهایی ها و زرتشتیان هم در هند آزادند برای دین شان. معبد بهایی بزرگ و معروفی در شمال دهلی وجود دارد که فکر کنم یکی از بزرگترین معابد بهایی در جهان است (معبد لوتوس). در معماریهای مغولان هند همیشه سنگهای مرمر سرخرنگی که جای دیگری ندیده بودم بکار گرفته شده بودند. در آستانه قلعه سرخ نوشته شده بود نادر شاه ایرانی پس از حمله و فتح اینجا کوه نور و تخت طاووس را به ایران منتقل کرده است. مسجد جامع دهلی در نزدیکی همان قلعه سرخ ساخته شده است معماری اش یکی از باشکوهترین معماریهای مساجدی بود که تابحال دیده ام.


پس از این سفر در نقد اروپا محوری در اندیشه مصمم تر شدم. تمدن غربی تمدنی خیلی غنی است، ولی چندان نمی توان با متر آن تمدن بزرگی چون هند را سنجید و نفی یا نقد کرد. هندی ها از غرب دموکراسی را به خوبی آموخته اند، ولی در عین حال مدل خاص خودشان از سکولاریسم را بدست داده اند. مدل سکولاریسم هندی برای آینده ایران هم بسیار نکات آموختنی دارد. مهمترین نقطه ضعف هند فقر شدید نیمی از مردم آن است که بر اساس جمعیتش قابل فهم است. هند مساحتی شاید نصف اتحادیه اروپا دارد (اگر اشتباه نکنم)، ولی جمعیتش خیلی بیشتر از اتحادیه اروپا است (بین سه و چهار برابر). در مورد سکولاریسم هندی نوشته های راجیو بهارگاوا (Rajeev Bhargava) و عقیل بیلگرامی (Akeel Bilgrami) دو فیلسوف مهم سیاست هندی را توصیه می کنم.

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

خاطرات سفر هند- قسمت اول

4 روز است آمده ام برای دو کنفرانس به هندوستان، در مورد بهار عربی و پسا سکولاریسم. 2 روز اول شوک فرهنگی شدم تا جا بیفتم. هم با اروپا و آمریکای شمالی متفاوت است، هم با ایران یا ترکیه. شرقِ شرق است است اینجا، گوهر آنچیزی که شرق می خوانندش. با هواپیما از ترکیه به هندوستان (دهلی) آمدیم و در مسیر از روی ایران رد شدیم. با نگاه به مونیتور جلویم که نقشه پرواز را نشان می داد دیدم دقیقاً از شمال غرب آسمان ایران وارد شدیم، از جنوب شرق وارد آسمان پاکستان شدیم و بعدش هندوستان. متوجه شدم ایران خیلی بیشتر از آنچیزی که من تصور می کردم به شمال هندوستان نزدیک است.

 
اگر تاریخچه پاکستان و هندوستان را در نظر بگیرم که در سال 1947 استقلال یافته اند و در عین استقلال از هم جدا شده اند، ما در ایران از طریق مرزهای جنوب شرقی با هندوستان هم مرزیم! عجیب نیست اینهمه ارجاع به هند در ادبیات فارسی، یا این همه تاثیر ادبیات فارسی در زبان اردو. در هندوستان، بسان پاکستان، زبان مسلمانان اردو است. در زبان هندی روزمره آمیخته ای از زبان سانسکریت و اردو و انگلیسی است. یکنفر از سخنرانان کنفرانس که مسلمان است می گفت 70% زبان اردو فارسی است. تاثیر ادبیات فارسی در هند مشهود است. علتش هم حاکمیت چندقرنه امپراطوری مغولان هند است که زبانشان در دربار فارسی بوده (سبک شعر هندی در شعر فارسی را به یاد آورید.) خیلی بناهای تاریخی برجسته متعلق به دوران قرون وسطای متاخر در هند ساخته مغولان هند است.

بنای معروف تاج محل که قرار است پس فردا برویم هم از این دسته است. یا بنای "قطب منار" که دیروز رفتیم در دهلی بازدید کردیم و البته برروی بنای قدیمی تر یک معبد هندو ساخته شده قسمتی اش. "قطب منار" و باغچه اش معرکه بودند. راستی پشمینه (شال مخصوص هندی) فروشها در هند اکثرا اهل کشمیر هستند. متوجه شدم کشمیری ها از جهت قیافه خیلی به ما شبیهند (بیشتر از بقیه در هندوستان) و فرهنگشان هم محتملاً با ما کم مشترکات ندارد .یک پشمینه فروش کشمیری می گفت یک صوفی ایرانی اسلام را به کشمیر آورده است. یاد نوشته های داریوش شایگان در مورد هند افتادم و به خود گفتم کاش کتاب او در مورد ادیان هندی را با خودم اینجا آورده بودم. همین طور کتاب "آسیا در برابر غرب" او یادم آمد. ما با هند و فرهنگش همسایه ایم، ولی تقریبا غافل از این همسایگی! به نظرم قدمای ما با این همسایگی بیشتر اهمیت می دادند.

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

پاسخ به یک اشکال رایج در بحث اصلاح طلبی و تغییر قانون اساسی



وقتی بحث لزوم طرح اصلاح قانون اساسی به عنوان یکی از شعارهای اساسی اصلاح طلبی مطرح می شود، جواب داده می شود که چنان شعاری باعث ریزش نیروهای هوادار تغییر می‌شود و در نتیجه مصلحت نیست. دوست خوبم علی هنری که هوادار چنان نگاهی است در جلسه اتحاد جمهوری‌خواهان در پاسخ به سخنان حسن شریعتمداری که او هم از مدافعان لزوم تغییر قانون اساسی برای تغییرات موثر است، این اشکال را به نحوی بسیار خوب صورتبندی کرده است:

"وقتی تغییر را امکان ناپذیر می کنیم، مشکلات بروز می کند. وقتی قانون اساسی مانع عمده و اولیه ارزیابی می شود، برخی لایه های اجتماعی ممکن است کناره گیرند. جامعه باید انگیزه اقدام داشته باشد و احساس موثر بودن فردی و کنش جمعی داشته باشد....صحبت از دموکراتیزاسیون که ملموس و نزدیک است باید جایگزین بحث دموکراسی و طرح افق های دور و غیرملموس شود".


پاسخ من به اشکال فوق از قرار زیر است. دغدغه عدم ریزش نیروها به خاطر متهم شده به فراتر رفتن از قانون اساسی و براندازی از سوی حکومت مهم است، ولی راه غلبه بر این دغدغه بازی کردن با توپ حریف و منع بحث در مورد قانون اساسی، چنانکه حکومت هم چنین امری را می خواهد، نیست. راهش آنست که سلاح سرکوب هرگونه اقدام برای اصلاح قانون اساسی به نام براندازی را از حکومت بگیریم. برای اینکار هم بجای اجتناب از بحث و یا تابو ساختن آن، باید بحث علمی و عمیق در مورد مشکلات قانون اساسی موجود جمهوری اسلامی و روشهای ممکن برای اصلاح آن را در جامعه مطرح کنیم تا با گسترش فهم درست در این زمینه بجای برداشتهای آمیخته با توهم و ترس، ترس مردم از هراسی که حکومت از واژه «اصلاح قانون اساسی» درست کرده کم شود و جایش را نگاه علمی و عاقلانه و واقع بینانه بگیرد. اگر تابوی بحث اصلاح قانون اساسی شکسته شود، هزینه طرفداری از آنهم هم پایین تر می آید. در هیچ کدام از کشورهای دنیا هم اصلاح قانون اساسی تابو نیست. مثلا در ترکیه یکی از بحث های روز اصلاح قانون اساسی است . (اتفاقا یکی از ابعاد این تغییرطلبی مطالبه کردهاست. فعالان سیاسی کرد مایلند کلمه کرد هم در قانون اساسی ترکیه وارد شود و میان ترکیه ای و ترک بودن فرق داده شود. می گویند کردها اولی هستند، دومی نه(
 در بحث اصلاح قانون اساسی ظاهراً احمدی نژاد تابوشکن تر از اصلاح طلبان است. به این سخنان او در همایش قانون اساسی بنگرید:

"در نظام اجتماعی ما مهم‌ترین رکن و نهاد، خود قانون اساسی است و از قانون اساسی مهم‌تر نداریم....این حرف به معنای آن نیست که این سند کامل است و نیاز به اصلاح ندارد. خیر....در دوره‌هایی از زمان براساس تجربیات، دانش، پیشرفت و کمال جامعه حتماً باید اصلاحاتی انجام دهیم..... این ایراد اساسی به واضعان قانون اساسی نیست، چون آن کسانی که قانون اساسی را وضع کردند، نوعاً – بلکه همة آنها- فاقد تجربة حکومتداری و زمامداری بودند و در شرایط قبل از پیروزی انقلاب فرصتی در اختیارشان نبود. بنابراین نواقص طبیعی است. حتی اگر این مسئله هم نباشد - بالاخره جامعه در حال کمال و مناسبات در حال تغییر است - وقتی ما به سطح بالاتری منتقل شدیم، نیازمند تنظیم مجدد هستیم".