۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

خمینی در برابر خمینی: نظریه ای برای گذار به دموکراسی؟

هرکشوری نظریه گذار به دموکراسی خاص خودش را می طلبد و ایران نیز محتاج نظریه ای متناسب با فضای سیاسی خویش است. این روزها فکر می کنم که گذار به دموکراسی در ایران بر گسل عمیق شدن شکاف میان شاگردان و اطرفیان درجه اول آیت الله خمینی رخ خواهد داد. برای بسط این تئوری باید بسان سعید حجاریان ماکس وبر خواند.
 هرروز که می گذرد شاگردان درجه اول آیت الله خمینی بیشتر و بیشتر به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ای که به ریاست آقای خامنه ای (که خود شاگرد خمینی بود) طرفدار استبداد مطلقه فقیه و دشمن دموکراسی اند. دسته دیگری که چند سال است به دموکراسی خواهی نزدیکتر و نزدیکتر می شوند و مهمترینشان میرحسین موسوی، مهدی کروبی، هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی و بیت آیت الله خمینی هستند. استراتژی دموکراسی خواهان قدری که من می فهمم باید مانور دادن بر روی این شکاف باشد. باید کمک کرد که تمایز این دو دوسته از شاگردان هرروز واضح تر شود، و به تمایز طرفدار استبداد و طرفدار دموکراسی بدل شود. نباید با خمینی همان معامله ای را کرد که با خامنه ای می کنیم. خمینی را باید به عنوان بخشی از تاریخ این کشور نقد کرد، منتها توجه کرد که او به همراه بیتش همچون متنی است که دو قرائت هرمنوتیکی کاملا متضاد از آن می شود کرد، و دموکراسی خواهان قرائت دموکراتیک را بر می گزینند. خامنه ای (پس از رهبری) برعکس همچون متنی است که یک قرائت بیشتر ندارد، و آن قرائت استبدادی است. در این نگاه بخش دموکراتیک اندیشه های خمینی بخش استبدادی آن را برای آینده ایران دود می کند و به هوا می فرستد.

۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

در نفی ناامیدی (در پی اعلام نظر شورای نگهبان بی عدالتی)

نامید نباشیم! جملاتی که ریچارد رورتی فیلسوف سیاسی آمریکایی پس از سفرش به ایران در سال 2007 و اندکی قبل از وفات بیان داشت، به نظرم می توانند به ما در این فضای ناامیدی "انتخابات با طعم شورای نگهبان" امید به زندگی، و منفعل و مایوس نبودن دهند. 


رورتی پس از گفتگو با دانشجویان ایرانی در تهران و دیدن علاقه جدی آنها به مطالعه آثار هابرماس (و نیز خود رورتی) و مشاهده تاثیر کسانی چون رامین جهانبگلو و اکبر گنجی از اندیشه های او و هابرماس می گوید محتملا راز این علاقه دغدغه جدی هردوی ما در مورد دموکراسی است و می توان امیدوار بود نوعی روشنگری و لیبرال -دموکراسی برای ایران از خاکستر همین اندیشه ها برخیزد و تفکر عقلانی در حوزه سیاست جایگزین نگاه مهدوی/ولایت فقیهی/آنجهانی به سیاست شود. در تفسیر رورتی هابرماس می گوید جایگزین ایمان دینی یا نگاه الوهی به سیاست نه آنطور که روحانیون ادعا می کنند "نسبی گرایی" یا "بی ریشگی و بی هویتی" است که نوعی جدید از همبستگی اجتماعی برای دوران مدرن است که سازگار با دموکراسی و روشنگری می باشد. راستی خواندن مقاله "ضدیت با روحانیت و خداناباوری" از رورتی در کتاب او و جان واتیمو با عنوان "آینده دین" (The Future of Religion) هم در این ایام می تواند جالب باشد.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

روانشناسی شرکت یا تحریم انتخابات

در استاتوسی در فیسبوک خواندم که در آن نویسنده بر اساس مشاهداتش این روزها در داخل ایران استدلال کرده بود در هیچ سرزمینی ایمان به انتخابات به اندازه جایگاهی که در میان مردم ایران دارد ندارد و مردم ایران تحت هر شرایطی پای صندوق رای می روند؛ حتی اگر بارها رایشان دزدیده شود، حتی اگر در پاسخ نه به مطالبه رای های دزدیده شده شان خون جوانانشان بر روی آسفالت خیابانها ریخته شده باشد، حتی اگر منجر به انتخاب میان بد و بدتر و بدترین شده باشند. از نظر نویسنده این ویژگی مثبت مردم ایران است و کابوس هر دیکتاتور.


من این سخن را قبول دارم ولی با یک "اگر" بسیار مهم که نویسنده به آن اشاره نکرده بود. آنچه لازم است بدان توجه کنیم آنست که یکسری عوامل روانشناسی جمعی در شرکت مردم هر کشوری (من جمله ایران) در انتخاباتها دخیلند، که عالمان سیاست و کسانی که حرفه شان نظرسنجی انتخاباتی (polling survey) است به آنها توجه می کنند (مطالعه علمی و آماری برروی تمایلات انتخاباتی مردم چیزی که ما در ایران بخاطر فضای استبدادی جمهوری اسلامی یا نداریم یا فقط کاریکاتوری ازش داریم) .

قدری که من می فهمم، یکی از عواملی که از نظر روانی در شرکت افراد در انتخابات بسیار مهم است آن است که افراد شرکت کننده اولاً نامزد مطلوب (یا تقریبا مطلوب) خود را در میان نامزدها داشته باشند، و ثانیاً "بیش از 50 درصد" امید و احتمال برد در انتخابات را بدهند. مثلاً بر اساس همین دو فاکتور می توان بخوبی توضیح داد چرا همین مردم ایران که اینقدر در مورد انتخابات ریاست جمهوری 92 پرشورند، از سال 1378 به بعد علاقه ای به شرکت در انتخابات مجلس نداشته اند. سبب آن بوده که بواسطه رد صلاحیتهای گسترده شورای نگهبان ترکیب مجلس از قبل حدوداً 80% مشخص بوده.

این یادداشتم به علاوه پاسخ به دوستانی است که می گویند چرا وقتی چند ماه گذشته سخن از دعوت از خاتمی بود برخی از شما طرفدار تحریم بودید ولی امروز طرفدار رای به هاشمی‌ شده اید. در پاسخ باید گفت عواملی که باعث ایجاد امید به برد، یا نامیدی در جمع کثیری از رای دهندگان می شود واقعاً پیچیده است. فضای پرشور انتخاباتی این روزها نه تنها چند ماه قبل که یک هفته قبل هم بر کسی قابل پیش بینی نبود! بسیاری عوامل واضح و یا مبهم در ایجاد این فضا نقش داشته اند. همه سورپریز شده ایم. پس خرده نگیرید.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

تحریم انتخابات بدون مستندات تجربی

 بازار انتخابات داغ شده و طبیعتا تحریمی ها هم فعالانه به میدان آمده اند. به نظرم ولایتمداران طرفدار حکومت اسلامی بیشتر از برخی از دوستان تحریمی متوجه نزدیک بودن خط موسوی و هاشمی در وضعیت کنونی (یعنی خصوصا از زمان انتخابات 88 به این سو و شکل گیری جنبش سبز) و خطر نامزدی هاشمی رفسنجانی برای بنیادگرایی جمهوری اسلامی هستند. این سخنان حداد عادل و این نظرات قالیباف نمونه اش.

 این سخنان دکتر هودشتیان در این مقاله با عنوان اثرات تخريبی شرکت آقای رفسنجانی در انتخابات رياست جمهوری
در دفاع از تحریم که «شرکت رفسنجانی تنوری را داغ می‌کند تا از پس آن رژيم بتواند آش خود را بپزد. مهندسی اين انتخابات بسيار سهل‌تر از انتخابات ۱۳۸۸ خواهد بود. شکست رفسنجانی در انتخابات قطعی است.» به نظرم مصداق بارز آنچیزی است که فلاسفه نظریه پردازی دور از واقعیت و در خلا یا armchair theorizing می خوانندش. یکی نیست بپرسد ایشان بر اساس کدام داده های تجربی و آمپریک و بر اساس بررسی کدام وضعیت داخل کشور ایشان به این نتیجه ها رسیده اند؟ متاسفانه هستند عده دیگری که از این قبیل استدلالهای بدون تکیه بر مشاهدات واقع بینانه سعی می کنند کاندیداتوری هاشمی را زیر سئوال ببرند. آقای بابک داد در مقاله دیگری در گویانیوز نوشته اند «جامعه يکباره با خبر نامزدی آقای هاشمی، آچمز شده و برخی از دوستان در يک عجله و بدون تحليل و تأمل، وارد همان بازيی شده اند که حکومت می خواهد.» 

من می پرسم ما که بازی حکومت زیاد دیده ایم، ولی نه این مدلی اش را. این چه جور بازی حکومت است که همه اصولگرایان در مواجهه با آن ترس بسیار شدید برشان داشته، و اینقدر دستپاچه شده اند؟ من که بر اساس مشاهداتم معتقدم این اصولگرایان هستند که آچمز شده اند نه جامعه. مستندات تجربی آقایان هودشتیان و داد و کسانی که مانند آنها فکر می کنند برای نظراتشان چیست؟

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

چرا از کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی حمایت می کنم؟

گرایش من در سیاست لیبرالیسم چپ است. به ولایت مطلقه فقیه و ساختارهای غیر دموکراتیک جمهوری اسلامی من جمله شورای نگهبان و قوه قضائیه مبتنی بر شریعت آن اعتقاد ندارم. بسیاری عملکردهای هاشمی رفسنجانی در دهه شصت و هفتاد، من جمله نقش او در طولانی شدن جنگ، سیاستهای دولت او یا حکومتی که درش نفر دوم بود درسرکوب قومیتها (غیر فارس) و اقلیتهای مذهبی (اهل سنت، بهائیان...) و نابرابری زنان، و بی توجهی او به مسئله عدالت توزیعی، و از همه بدتر نقش او در انتخاب سید علی خامنه ای به عنوان رهبر را به هیچ قابل دفاع نمی دانم و معتقدم در این زمینه ها هاشمی باید از مردم ایران عذرخواهی کند و در این مقداری که از عمرش مانده جبران مافات کند. به علاوه معتقدم جنبش سبز، با مقاومت قهرمانانه میرحسین موسوی، مهدی کروبی، و زهرا رهنورد و سایر زندانیان سیاسی و جوانان، فصل جدیدی در مبارزه مدنی دموکراسی خواهانه در ایران گشوده است که قابل برگشت به دورانهای قبلتر، من جمله هشت سال خاتمی، نمی باشد. بدون قوی شدن جامعه مدنی و ایجاد نوعی همبستگی در آن، هیچ تحول جدی و پایدار در ایران اتفاق نخواهد افتاد. 

با همه این اوصاف به دلایل زیر به صورت جدی از کاندیداتوری رفسنجانی در انتخابات پیش رو حمایت می کنم (طبیعتا حمایت من از هاشمی مطالبه محورانه است):
 

 - برای قوی شدن جامعه مدنی در شرایط کنونی بیش از همه لازم است فشار دولت از جامعه مدنی کاسته شود. به دولت می گوییم "مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان". رئیس جمهوری هاشمی، در مقایسه با بقیه، قدری از فشار مرگبار کنونی حکومت بر جامعه مدنی داخل کشور خواهد کاست. برای من خارج نشین وضعیت مردم داخل کشور از همه مهمتر است. همینکه آنها قدری تیغ از گلویشان برداشته شود، و یکم هم شده آزادی بیشتری تجربه کنند، به نظرم خودش کلی دستاورد است.

- آنقدر که اطلاع من از گذار به دموکراسی در کشورهایی که چند دهه قبل با شرایطی مانند ما مواجه بوده اند (خصوصا کشورهای آمریکای لاتین و اروپای شرقی) و دیکتاتوریهای مرگ بار پلیس محور بر ایشان حاکم بوده (مثال پینوشه در شیلی)به من می گوید، گذار به دموکراسی جز از طریق مذاکره های طولانی و مصالحه با بخشهایی از حکومت، برای عقب زدن بخشهای رادیکالتر و غیرمعقولتر صورت نمی گیرد. هاشمی بهترین کسی است که از طریق او می توان وارد چنین مذاکره های سخت و نفسگیری با بخشهای ملایمتر اصولگرا شد. توجه کنید که بعد از گذار به دموکراسی ما قرار نیست اصولگرایان را به دریا بریزیم. با آنها در یک مملکت خواهیم زیست.

- هاشمی رفسنجانی امروز هاشمی دهه شصت و هفتاد نیست. او به اندازه خودش تغییر کرده است. من انتظار ندارم با این سن و سال در اندیشه های رفنسجانی تحولی کن فیکون وار اتفاق افتاده باشد، همینکه امروز رفسنجانی متوجه شده است که رای مردم مهم است و اینکه حتی اگر رهبر صالح هم اگر مورد حمیات مردم نباشد باید کنار برود و به نظر مردم تن دهد (تفسیر او از خانه نشینی علی ابن ابی طالب برای بیست و پنج سال در خطبه های نماز جمعه معروف او پس از انتخابات 88 . این موضع در سخنرانی صریح اخیر هاشمی هم تکرار شده) در این مرحله کافی است.

- رد صلاحیت هاشمی در صورت تحقق آن (که محتمل است) برای نظام بسیار پرهزینه است. این یعنی پیام دادن به همه دنیا، و نیز طیفی که هنوز به اصلاح این نظام دل بسته است، که اگر شک داشتید مطمئن شوید این نظام اصلاً اصلاح پذیر نیست. دنیا بداند وضعیت پرونده هسته ای تغییری نخواهد کرد. در عوض انتخاب محتمل هاشمی باعث خواهد شد قدری از فشارهای بین المللی و تحریم که کمر ملت ایران را از نظر اقتصادی شکسته کاسته شود. البته هاشمی در چالشی بزرگ و و نفسگیر با خامنه ای برای تصمیم گیری در مورد تمام مسائل مهم کشور، من جمله وضعیت پرورنده هسته ای خواهد بود و باید منتظر ماند و دید در این زمینه اوضاع، در صورت انتخاب هاشمی، به چه شکلی پیش می رود.

- آخر از همه آنکه به اعتقاد من در این انتخابات حضور مشائی امکان تقلب در انتخابات را کاهش داده است. دقت کنیم در این انتخابات سه قطب غیرقابلِ جمع وجود دارند: قطب اصولگرایان/خامنه ای، قطب جریان مشائی/ احمدی نژاد، قطب اصلاح طلبان و سبزها/رفسنجانی. در انتخابات قبلی خامنه ای و احمدی نژاد یکی بودند و برای تقلب در انتخابات با هم همکاری کردند. اگر احمدی نژاد بخواهد به مهندسی انتخابات تن دردهد، باز به احتمال قریب به یقین کاندیدای محبوب او یعنی مشائی از صندوق درنخواهد آمد. البته به نظرم اینبار هم جناح خامنه ای تمام کوشش خود را برای مهندسی انتخابات بکار خواهند بست. ولی توجه کنیم پس از جنبش سبز آگاهی مردم در مورد تقلب قابل مقایسه با قبل از انتخابات 88 نیست. همچون انتخابات قبلی مهندسی در این انتخابات هم برای جناح خامنه ای پرهزینه است و کار آسانی نیست.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

اگر فارابی "سیاست" ارسطو را کشف می کرد

بعضی اتفاقات کوچک در تاریخ فلسفه می توانند تاثیرات سهمگین در آینده یک تمدن داشته باشند. 


می دانیم ارسطو فیلسوف یونانی آثاری بسیاری دارد. کتاب اصلی ارسطو در سیاست کتاب "سیاست" است. فلاسفه مسلمان از حدود 1000 سال قبل با همه آثار ارسطو آشنا بوده اند (خصوصا با متافیزیک و منطق او) و شرحهای مفصلی بر آثار ارسطو، من جمله کتاب او در اخلاق (اخلاق نیکوماخوسی) نگاشته اند. ولی عجیب و غریب آنکه شرحی از ایشان در مورد کتاب "سیاست" در دست نیست. یعنی یا به ترجمه این کتاب دسترسی نداشته اند(که محسن مهدی در صص 36-35 اثری که در پائین بدان اشاره کرده ام این را قدری بعید می داند: پس چگونه مسلمانان به همه آثار دیگر ارسطو دسترسی داشته اند؟)، یا کتاب "سیاست" را جدی نگرفته اند.

در "سیاست"ارسطو شکلی بسیار مقدماتی از آنچه امروز "دموکراسی" می خوانیم را، بر اساس فهمش از نظامهای سیاسی در دوران یونان باستان، ارائه کرده است. اتفاقی که در دنیای مسیحی بر خلاف دنیای اسلام اتفاق افتاد آن بود که از صده سیزدهم میلادی به بعد، با آثار کسانی چون توماس آکویناس، کتاب "سیاست" ارسطو کشف شد، و ارزش سیاسی آن به تدریج دانسته شد.

شاید بتوان تاثیر بعدی سیاست ارسطو را اینگونه خلاصه کرد که نظریه پردازان بعدی سیاست در غرب از اواخر قرون وسطی تا امروز اندیشه بسیط دموکراسی وجود در کتاب "سیاست" را برگرفتند ، این اندیشه ابتدایی ارسطویی را بسیار پروراندند که در نتیجه شکل امروزین وپیچیده دموکراسی بدست آمده است.

مسلمانان در عوض، بجای سیاست ارسطو فلسفه سیاسی افلاطون در کتاب جمهور را خیلی زود کشف کردند، شیفته آن شدند، و آنرا (به عنوان مثال از طریق کارهای فارابی،) با اسلام آمیزش دادند. گرچه آثار سیاسی فارابی هم بعدها تا همین اواخر در میان خود مسلمانان تقریبا فراموش شد.

برای خواندن و تامل بیشتر در این زمینه به کتاب "فارابی و تاسیس فلسفه سیاسی اسلامی"   از محسن مهدی، استاد فلسفه سیاسی اسلامی هاروارد که چند سال قبل فوت کرد، خصوصا فصل دوم آن، مراجعه کنید. در زبان فارسی شاید تنها کتابی که تاحدی مفصل به این موضوعات پرداخته "زوال اندیشه سیاسی در ایران" (ویراسته جدید 1383)، نوشته دکتر سید جواد طباطبایی است.


پی نوشت- در انتخاب عنوان اسم فارابی را قرار دادم تا عنوان چالشی تر شود. طبیعتا منظور متهم کردن فارابی نیست (به نظرم منطقی نیست متفکری جدی چون فارابی که معلم ثانی خوانده اندش را صرفا به خاطر اینکه در میان پژوهشهایش به فلان اثر ارسطو، معلم اول، نپرداخته ملامت کرد.) منظور آن است که تاکید شود کتاب سیاست ارسطو، بر خلاف جمهور افلاطون، پتانسیلهایی دارد. اگر مسلمانان این کتاب را جدی می گرفتند، و البته اگر شرایط اجتماعی و تاریخی (مثلا بسان اروپای اواخر قرون وسطی) مساعدت می نمود، شاید جوانه های نوعی نظریه دموکراتیک از دل اندیشه های فلاسفه اسلامی جوانه می زد. البته این اتفاق نیفتاد و مسلمانان تنها در اواخر قرن نوزدهم به واسطه وقایعی چون انقلابهای مشروطه در عثمانی و ایران و مصر و از طریق مواجهه با غرب (بسان "دیگری") و در گسستی لاجرم با سنت شان (که پتانسیل اندیشه های دموکراسی خواهانه جدید را مدتها بود نداشت)، توانستند با فلسفه سیاسی جدید آشنا شوند. یعنی قدری دیر.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

بومی گرایی و جهانشهریِ همزمان

داشتم با خودم فکر می کردم که جایگاه زبان انگلیسی در دنیای امروز جایگاه لاتین یا عربی در دوران قدیم است. عالم علوم انسانی که امروز انگلیسی را در حد مطلوب نداند، مانند کسی است که در دوران رنسانس می خواهد کار جدی فلسفی-الهیاتی کند، و لاتین نداند، یا دانشمند مسلمانی که در دوران طلایی تمدن اسلامی، مثلا در زمان بیت الحکمه مامون یا نظامیه بغداد، می خواهد تفلسف کند، ولی عربی را در حد بالا نداند. نه فارابی و ابن سینا زبان مادری شان عربی بود، نه هابز و نیوتن زبان مادری شان لاتین، ولی اگر هابز و نیوتن نمی توانستند به لاتین بخوانند و بنویسند، یا فارابی و ابن سینا به عربی مسلط نبودند، آیا ایشان همین هابز یا فارابی یا ... که ما امروز می شناسیم، و سخنانشان بسیار فراتر ازمرزهای کشورهایی که در آن می زیسته اند رفته، می شدند؟

به نظرم یک عالم علوم انسانی جدی در حالت آرمانی دو وظیفه اخلاقی دارد. یکی اینکه در سطح بومی، و به زبان مخاطبان بومی کشور خود محصولات فکری بیافریند و عرضه کند. وظیفه دوم اما آنست که در سطح بین المللی، و ورای مرزهای دولت-ملتهایی که درش ساکن است، در امور علمی مشارکت کند. البته برای اینکار عالم ما باید آنقدر در زبان انگلیسی (لاتین یا عربی امروز) مسلط شود که بتواند به انگلیسی بخواند و بنویسید. ماها که زبان مادری مان انگلیسی نیست برای چاپ مطلب به انگلیسی به ویراستاری که زبان مادری اش انگلیسی باشد هم طبیعتا احتیاج داریم و این ربطی به سطح زبان ندارد.
ما در آن واحد حداقل جز دو جامعه علمی هستیم. یکی جامعه علمی کشور یا دولت-ملتی که در آن زیست می کنیم. دیگر جامعه علمی بین المللی. داشتم با خود فکر می کردم همانقدر که ما از محصولات دیگران در این دو جامعه علمی استفاده می کنیم، وظیفه داریم مشارکتی هم بکنیم.

در مورد جامعه بومی معمولا اتفاق نظری در ایران وجود دارد، ولی در مورد مشارکت در جامعه علمی بین المللی، لااقل در مباحث علوم انسانی، غفلت می شود. مایی که از محصولات و تفکرات فیلسوفان غربی برای پخته شدن و پروردن اندیشه های خود استفاده می کنیم، آیا در عین حال وظیفه نداریم که خودمان هم سهمی داشته باشیم و با نوشتن به زبان انگلیسی در نشریات تخصصی بین المللی، مشارکتی هم ورای جامعه بومی و زبان محلی خودمان بکنیم؟ دیگران کاشتند و ما خوردیم، چرا ما نکاریم تا دیگران بخورند؟

برای اینکار باید به خودمان و پتانسیلهای فرهنگ خودمان برای عرضه در سطح بین المللی، اعتماد به نفس داشته باشیم. البته آموزش جدی زبان انگلیسی هم لازم است. بر اساس تجربه شخصی من، تسلط در انگلیسی بدون تلاش و ممارست بسیار، مجبور کردن خود و دوری از تنبلی، اصلا ممکن نیست. خودتان را مجبور به انگلیسی دانستن کنید.