۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

معقولیت، معیار آزادی بیان

آزادی بیان را نباید با آزادی گفتار نفرت (hate speech) یا آزادی گفتار نامعقول اشتباه گرفت. در این زمینه آنچه جان رالز و فلاسفه لیبرال از آن با عنوان معقولیت (reasonableness) یاد می کنند بسیار آموزنده است.

 معقول یعنی کسی که در مورد کسانی که با او متفاوت می اندیشند، به شرط احترام متقابل، اهل رواداری است. رواداری و گشاده بودن به گفتگو و خردورزی کلید تمایز معقول از غیرمعقول (unreasonable) است. اگر کسی به اسم اسلامگرایی رادیکال، چپگرایی رادیکال، فمینیسم رادیکال، ملی گرایی اکثریت یا اقلیت دو آتشه، و هکذا گفتار نفرت را رواج دهد، و بر طبل نامعقولیت بکوبد، و با چماق نفرت بر سر این و آن زند، نمی توان با استانداردهای آزادی بیان در نظام های لیبرال-دموکراتیک از عملکرد او دفاع کرد و او را حق به جانب جلوه داد. گفتار نفرت سکولاری که ضد حکومت دینی است در نظر من هیچ تفاوتی با گفتار نفرت بنیادگرایی که فدایی حکومت دینی است ندارد.

معقول در اندیشه رالز دو ویژگی دارد: یک اهل همکاری اجتماعی بودن (به شرطی که دیگران هم باشند)، دیگری قبول تکثر معقول و آنچه رالز بارهای قضاوت می خواندش و لوازم آن. این دو معیار گرچه نظری هستند ولی به ما در موارد انضمامی هم بسیار کمک می کنند. مثلا کسی که می کوشد با توهین و اتهام و تحقیر، بجای استدلال و کنش ارتباطی به قول هابرماس، حریفش را از میدان بدر کند-- آنهم حریفی که حقی از او ضایع نکرده-- بر اساس این ملاکهای رالز نامعقول است چون هم بنیادهای همکاری اجتماعی را ویران می کند و هم تکثر معقول را به رسمیت نمی شناسد. نامعقول بیشتر صفت رفتار افراد است، ولی وقتی رفتار نامعقولی در یک نفر تکرار شود به او هم می شود صفت نامعقول داد. هکذا نامعقول و معقول می تواند تا حدی توصیف رفتار کشورها در روابط بین الملل هم باشد. نکته مهم و ظریف اینکه معقول جامع تر از صادق است و با آن یکی نیست. 

حیف که در ایران نظریه حقوقی بسیار ضعیف و قوه قضائیه از منظر انطباق با استانداردهای جهانی ویران است. تعیین مصداق مباحث انتزاعی فلسفه سیاسی چون "معقولیت" در مسائل حقوقی روزمره یکی از مسائلی است که در یک نظام دموکراتیک قضات دادگاه عالی قانون اساسی در فرایندی که  مرور قضایی (judicial review) نامید می شود ممکن است انجام دهند.

۱۳۹۳ آذر ۳, دوشنبه

در مورد تمدید مذاکرات هسته ای برای هفت ماه

تمدید مذاکرات برای هفت ماه دیگر نشان می دهد که عزم جدی میان دو طرف، مشخصاً دولت روحانی و دولت اوباما، برای مصالحه جامع وجود دارد، ولی هنوز موارد اختلاف مهمی پابرجاست که باید رفع شوند. هنوز جام زهر نوشیده نشده است.
حدس من آنست که موارد اختلاف مربوط به تضمین کامل توقف هرگونه تکنولوژی مربوط به توسعه بمب هسته ای و امکان نظارت بر بخشهایی از تکنولوژی نظامی ایران مانند سایت پارچین است.

 طیف مهمی از اصولگرایان و بخش مهمی از جمهوری خواهان در آمریکا از عادی شدن رابطه ایران و آمریکا به شدت ضرر می کنند و برای همین در ماههای پیش رو تا بتوانند سنگ اندازی خواهند کرد. در نظر من در هفت ماه آینده دموکراسی خواهان ایران بجای انفعال باید از تمام امکاناتشان بر فشار بر حکومت برای قبول مصالحه جامع با دنیا استفاده کنند. شک نکنیم که حل جامع مسئله هسته ای به نفع مسئله حقوق بشر است، چون ایران پس از حل مسئله هسته ای در حقوق بین الملل درهم آمیزه (انتگره) خواهد بود. تردیدی نیست که حکومتی که از نظام حقوقی بین الملل جدا افتاده، ظرفیت بالاتری برای سرکوب در داخل دارد (مثلاً سوریه بشار اسد یا عراق صدام). حتی تصور وضعیت بعد از شکست مذاکرات در انتهای هفت ماه آینده کابوس است. اگر این مذاکرات شکست بخورد فاتحه دولت روحانی برای دوره آینده خوانده است (چون تنها نقطه قوت دولت روحانی سیاست خارجی آن است نه سیاست داخلی اش) و همین روزنه امیدی که برای اصلاح در یکسال گذشته باز شده است، برای مدتها بسته خواهد شد. یعنی اگر پرونده هسته ای شکست بخورد، شاید وضعیت از دوران احمدی نژاد هم بدتر شود.

۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

لئو اشتراوس و کارل پوپر: نزاع ایدئولوژیهای سیاسی در آکادمیا


 توضیح: این پست قبلا در وبلاگ فلسفه علم منتشر شده است.

می دانیم که کارل پوپر با نظریه عقلانیت انتقادی اش از مدافعان سرسخت مدرنیسم بود و به لئو اشتراوس به خاطر نقدش بر مدرنیته (به قول کاترین زوکرت از شاگردان و شارحان او) می توان نوعی پست مدرنیسم نسبت داد. پوپر را در سیاست می توان کمابیش لیبرال شمرد و اشتراوس را نوعی محافظه کار. تفسیرهای کارل پوپر و لئو اشتراوس از اندیشه سیاسی افلاطون، خصوصا عقیده افلاطون در مورد "دروغهای والامنش" (noble lies) دقیقاً ضد هم اند. کنجکاو بودم بدانم پوپر یا اشتراوس در مورد هم چه گفته اند، خصوصاً آنکه هردو به طایفه یهودیان آلمانی تباری تعلق داشتند که حین جنگ جهانی دوم و از بیم تعقیب نازیها آلمان یا اتریش را به مقصد کشورهای انگلیسی زبان ترک کردند.



ظاهراً تنها جایی که اشتراوس مستقیماً به پوپر اشاره کرده در مکاتبه هایی است که میان او و دوستش اریک وگلین انجام شده و بعداً تحت عنوان کتابی ایمان و فلسفه سیاسی: مکاتبات میان لئو اشتراوس و اریک وگلین: 1964-1934 منتشر شده است. این مکالمه را عیناً اینجا به نقل از وبلاگی در مورد فلسفه علم می آورم. در مورد شان نزول نامه باید نوشت ظاهراَ پوپر تقاضای کار در جایی که اشتراوس درش بوده (دانشگاه شیکاگو) کرده بوده و اشتراوس که تا آنزمان اسم پوپر را نشنیده بود از وگلین در مورد پوپر اصطلاحاً استعلام می کند.در نامه اولیه اشتراوس می گوید پوپر علی رغم سخن گفتن از "عقلانیت" قادر به تفکر "عقلانی" نیست، در پاسخش به پاسخ وگلین از امکان استخدام پوپر با عنوان "مایه آبروریزی" (scandal) یاد می کند. این نامه ها نشان می دهند چقدر دعواهای عقیدتی و ایدئولوژیک در کسب شغل دانشگاهی، حتی در کشورهای غربی و آمریکای شمالی، موثر است:
Leo Strauss:
"May I ask you to let me know sometime what you think of Mr. Popper. He gave a lecture here, on the task of social philosophy, that was beneath contempt: it was the most washed-out, lifeless positivism trying to whistle in the dark, linked to a complete inability to think “rationally,” although it passed itself off as “rationalism”–it was very bad. I cannot imagine that such a man ever wrote something that was worthwhile reading, and yet it appears to be a professional duty to become familiar with his productions. Could you say something to me about that–if you wish, I will keep it to myself.
Warmest greetings,
Leo Strauss
April 18, 1950
Dear Mr. Strauss,
The opportunity to speak a few deeply felt words about Karl Popper to a kindred soul is too golden to endure a long delay. This Popper has been for years, not exactly a stone against which one stumbles, but a troublesome pebble that I must continually nudge from the path, in that he is constantly pushed upon me by people who insist that his work on the “open society and its enemies” is one of the social science masterpieces of our times. This insistence persuaded me to read the work even though I would otherwise not have touched it. You are quite right to say that it is a vocational duty to make ourselves familiar with the ideas of such a work when they lie in our field; I would hold out against this duty the other vocational duty, not to write and to publish such a work. In that Popper violated this elementary vocational duty and stole several hours of my lifetime, which I devoted in fulfilling my vocational duty, I feel completely justified in saying without reservation that this book is impudent, dilettantish crap. Every single sentence is a scandal, but it is still possible to lift out a few main annoyances.
1.  The expression “closed [society]” and “open society” are taken from Bergson’s Deux Sources. Without explaining the difficulties that induced Bergson to create these concepts, Popper takes the terms because they sound good to him; [he] comments in passing that in Bergson they had a “religious” meaning, but that he will use the concept of the open society closer to Graham Wallas’s “great society” or to that of Walter Lippmann. Perhaps I am oversensitive about such things, but I do not believe that respectable philosophers such as Bergson develop their concepts for the sole purpose that the coffeehouse scum might have something to botch. There also arises the relevant problem: if Bergson’s theory of open society is philosophically and historically tenable (which I in fact believe), then Popper’s idea of the open society is ideological rubbish. For this reason alone, he should have discussed the problem with all possible care.

2.  The impertinent disregard for the achievements in his particular problem area, which makes itself evident with respect to Bergson, runs through the whole work. When one reads the deliberations on Plato or on Hegel, one has the impression that Popper is quite unfamiliar with the literature on the subject–even though he occasionally cites an author. In some cases, as for example Hegel, I would believe that he has never seen a work like Rosenzweig’s Hegel and the State. In other cases, where he cites works without appearing to have perceived their contents, another factor is added:

3.  Popper is philosophically so uncultured, so fully a primitive ideological brawler, that he is not able even approximately to reproduce correctly the contents of one page of Plato. Reading is of no use to him; he is too lacking in knowledge to understand what the author says. Through this emerge terrible things, as when he translates Hegel’s “Germanic world” as “German world” and draws conclusions from this mistranslation regarding Hegel’s German nationalist propaganda.

4.  Popper engages in no textual analysis from which can be seen the author’s intention; instead he carries the modern ideological clichés directly to the text, assuming that the text will deliver results in the sense of the clichés. It will be a special pleasure for you to hear that, for example, Plato experienced an evolution–from an early “humanitarian” period still recognizable in the Gorgias, to something else (I can’t recall any more if “reactionary” or “authoritarian”) in the Republic.

Briefly and in sum: Popper’s book is a scandal without extenuating circumstances; in its intellectual attitude it is the typical product of a failed intellectual; spiritually one would have to use expressions like rascally, impertinent, loutish; in terms of technical competence, as a piece in the history of thought, it is dilettantish, and as a result is worthless.
It would not be suitable to show this letter to the unqualified. Where it concerns its factual contents, I would see it as a violation of the vocational duty you identified, to support this scandal through silence.
Eric Voegelin
My dear Mr. Voegelin,
I have never thanked you for your interesting letter dated 18.4. In confidence I would like to tell you that I showed your letter to my friend Kurt Riezler [احتمالا این فرد], who was thereby encouraged to throw his not inconsiderable influence into the balance against Popper’s probable appointment here. You thereby helped to prevent a scandal."

نکته آخر. فارغ از اینکه در نزاع سیاسی میان پوپر و اشتراوس، یا لیبرالیسم و محافظه کاری، گرایش ما به کدام طرف باشد، نمی توان تردید داشت که در مورد تخصص در آثار کلاسیک یونان اشتراوس واقعاً متبحرتر از پوپر است، همانطور که در معرفت شناسی و علم جدید پوپر واقعاً متخصص تر از اشتراوس است.
با این حال من شخصاً تفسیر اشتراوس از مسئله "دروغهای والامنش" افلاطون در سیاست را نمی پسندم، گرچه خوانش پوپر از افلاطون هم قدری متن را بیرون از بافتار تاریخی اش خواندن است.

۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

غنچه قوامی و اتهام درد و رنج رساندن به "نظام"

به گفته وکیل غنچه قوامی (نمی دانم این وکیل را خانواده غنچه انتخاب کرده اند یا قوه قضائیه) اتهام او "فعالیت تبلیغی علیه نظام" است و چنانکه از سخنانی که همین وکیل تحت عنوان دفاعیات در روز دادگاه به غنچه نسبت داده بر می آید، گویا فشار زیادی روی غنچه آورده اند که به اشتباهاتی که در حق "نظام" کرده اعتراف کند و عذر بخواهد.


شدیدتر این فشار را مدتهاست بر میرحسین موسوی و کروبی و رهنورد و بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی وارد کرده اند. اتهامی که در این مورد بر این عزیزان وارد می کنند مبتنی بر مغالطه ای منطقی است که مصطفی ملکیان آنرا مغالطه "شیء سازی"(reification) نام می نهد(تقدیر ما تدبیر ما، 1389، ص 49) که در طی آن گوینده ابتدا موجودی تخیلی (در این مورد "نظام") خلق می کند و سپس درد و رنجی موهوم را به او نسبت می دهد و افراد را به خاطر درد و رنج رساندن به آن موجود وهمی مجازات می کند. البته که در عالم خارج "نظامی" که درد و رنجش اهمیت قضایی داشته باشد وجود ندارند، و آنانی که درد و رنجشان بیش از همه مهم است تک تک شهروندان (من جمله غنچه قوامی یا میرحسین موسوی، یا سراج الدین میردامادی و ...) هستند. یعنی قوه قضائیه باید دغدغه کاهش درد و رنج شهروندان عادی را داشته باشد، نه برعکس. البته فرض دیگری هم در ادامه تحلیل ملکیان داریم و آن اینکه بگوییم نظام یعنی بخشی از حکومت که مشروعیتش را از آسمان و نه از مردم می گیرد، ولی این هم در نگاه مدرن به سیاست جایی ندارد.